_سلام
_سلام...
آغاز آشنایی ما به همین سادگی بود.من وقتی دیدمش که نه قلبم براش تپید..نه نیازی به آغوش گرمش داشتم..
من وقتی دیدمش برام یک پسر عادی متجسم شد که چشم های آبی داره و موهاشو روی پیشونیش می ریزه..
ما قرار بود که همکار باشیم...دو تا آدم خیلی معمولی که به معمولی ترین حالت ممکن قرار بود یک بند موسیقی رو تشکیل بدن...اولش حتی قرار نبود یک گروه باشیم...من یک خواننده ی نا آشنا بودم که دنبال یک گیتاریست می گشتم تا باهام همراهی کنه...شب هایی که توی کافه ها و بارها جلوی مردم مست و غمگین آواز می خوندیم،فهمیده بودم که حالش خوب نیست...غم داره..زندگی رو دوست نداره...
منم زندگی رو دوست نداشتم..فقط داشتم تحملش می کردم...برای این که ارزش تحمل کردن رو داشت...
هنوزهم ارزششو داره....حتی شاید خیلی بیش تر از قبل...
اگر فقط بتونم اون رو هم متقاعد کنم که باید بمونه...فرق بین رفتن و موندن،گفتن یک خداحافظیه
رفتنی که به مرگ منجر میشه یا به دور شدن از خونه...
رفتن یعنی دل کندن...من می دونم که اون می تونه دل بکنه و این رو هم می دونم که من نمیتونم...
من دیگه فاصله ای با مردن ندارم...هوایی که تنفس می کنم مسموم شده...
من یک هنرمند نصفه کاره بودم...الان هم نت هایی که می نوازم یا میخونم بالا و پایین داره...غم داره..اشک هامو پاش ریختم...
هنوزم کامل نشدم...قلبم داره از درون خودشو می بازه برای تکه هایی که قراره ازش جدا بشه...
جدایی برای هر دومون سخته...
اما اون می تونه نقص هاش را با نبودن های پی در پی کامل کنه...
من باید باشم و به زور نفس بکشم تکه به تکه از وجودم رو که داره متلاشی میشه...
من باید بمیرم...اما کم کم...
و اون از دوردست استیصال منو می بینه...
می بینه و به روی خودش نمیاره
این کابوس کی قراره تموم بشه....
فقط شاید اندک لحظه ای بعد از مرگ من...
شاید...
Writer:tantan1999Cover by:notoriouse_
من بعد از مدت ها اومدم با یک داستان جدید.
امیدوارم که حمایت ها خوب باشه و دوستش داشته باشین...این یک بیس کلی از داستانه..
اگه دوست دارین،این کتاب رو به دوستانتون هم معرفی کنید.ممنون
YOU ARE READING
Small faults (L.S)
Fanfictionاشتباهات بزرگ...اشتباهات کوچک هیچ معیاری نمی تواند بزرگی اشتباهاتمان را اندازه گیری کند. کسی که مرتکب به اشتباه شده باشد، مقصر است. اگر تو مقصر باشی، من عاشقت می مانم... اگر من مقصر باشم، تو پیشم می مانی؟ وضعیت: در حال آپدیت