تهیونگ:
تهیونگ:صبح بخیررررر
تهیونگ:بلند شو و بدرخش
تهیونگ: تو توسط فرشته صبح سعادتمند شدی
جونگکوک:
جونگکوک:صب بخیر
تهیونگ:وایسا چی
تهیونگ:تو بیداری؟
تهیونگ: 8صبح
تهیونگ:حالت خوبه؟
تهیونگ: پ.ن تو خوشگل بنظر میای
جونگکوک:اره،باید برم یجایی و باید ساعت9اونجا باشم
تهیونگ:این هنوز شوکه کنندس که تو بیداری
تهیونگ: کجا داری میری؟باید یه جای واو باشه که تو رو بیدار کرده
جونگکوک:خب...
تهیونگ:جونگکوک خجالتی اومد تو چت
تهیونگ:این قراره جالب باشه
جونگکوک: خفه شو یا بهت نمیگم
تهیونگ:لبام مهر و موم شده
جونگکوک: ...
جونگکوک:یه پروژه عکاسی دارم
تهیونگ: داری؟
تهیونگ:چرا الان دارم درباش میشنوم؟
جونگکوک:میدونستم اینطوری عکس العمل نشون میدی،بخاطر همین.چیز واقعا بزرگی نیست
جونگکوک:فقط عکس گرفتن از چند تا دنسر
تهیونگ:این برات مهمه؟
جونگکوک:اره...
تهیونگ:پس برای منم مهمه
جونگکوک:تهیونگ
تهیونگ: بله کوکی؟
جونگکوک:گفتن حرفای شیرینو تمومش کن
تهیونگ:چرا؟ دستپاچه میشی؟
جونگکوک: دیِر گاد(dear God)
جونگکوک:بای
_________________________________________
مرسی از کسایی که ووت میدن و نظراشونو واسم میزارن،بهم انرژی میده.
💜🐻
YOU ARE READING
Wrong number
Fanfictionناشناس: هنوز نمیتونم باورت کنم.ما سه سال باهم قرار میزاشتیم. سه سالِ لعنتی ،این هیچ معنی ای برات داشت؟ خب، برای من داشت. من اون همه زمانو صرف تو کردم وقتی میتونستم کار بهتری کنم هیچ ایده ای نداری چقدر ازت متنفرم جونگکوک: آم جونگکوک: شماره اشتباه؟ **...