66

5.6K 928 146
                                    

"بیا برگردیم."جونگکوک همون لحظه که ماشین حرکت کرد گفت.تهیونگ به این خندید و سرشو تکون داد.
"همه چیز قراره خوب پیش بره،اون عاشقت میشه."تهیونگ بهش اطمینان داد.

دقیقا توی این لحظه اونا هردوشون توی ماشین بودن،تو مسیر خونه مادربزرگ تهیونگ.تهیونگ برای دوباره دیدن مادربزرگش هیجان زده بود،ترسیده هم بود.اون پشت تلفن خیلی عصبانی بنظر میرسید وقتی تهیونگ درباره جونگکوک بهش گفت.نه بخاطر جونگکوک.خدا نه!اون عصبانی بود فقط بخاطر اینکه تهیونگ الان اینو بهش گفته بود.

و اونا هر هفته حرف میزنن.

پسر دیگه وحشت زده بود.اون هیچوقت با ادمای پیر و ادمایی که همسن خودش نبودن خوب نبود.(ینی بلد نبود باهاشون ارتباط برقرار کنه) مطمعن بود اون ازش متنفر میشه.اون فقط میدونست.

جونگکوک دستی رو روی پاش حس کرد."باشه،اگه نمیخوای بری من دور میزنم.ما میتونیم فیلمی چیزی ببینیم،دیزنی؟مارول؟"

این باعث شد جونگکوک حس بدی پیدا کنه.اون میتونست ببینه تهیونگ چقدر برای دیدن مادربزرگش هیجان زدست.نمیتونست مانع این بشه.

"نه من خوبم،فقط استرس دارم."جونگکوک سرشو تکون داد.تهیونگ برای یه لحظه بهش نگاه کرد قبل از اینکه به مسیر برگرده‌.

"بهم بگو اگه خواستی برگردی.برام مهم نیست کی،فقط بگو و(اونوقت) من دارم این ماشینو برمیگردونم."کلمات تهیونگ به جونگکوک ارامش داد.اون سرشو تکون داد و دست تهیونگ تو مال خودش گرفت.

"میگم."

***

جونگکوک میخواست بالا بیاره.

اونا جلوی یه خونه کوچیک ولی به نظر دنج وسط نا کجااباد ایستاده بودن.اونا یجایی خارج از شهر،دور از سئول بودن.

جونگکوک از دنیای خیالش برگردونده شد وقتی تهیونگ دستشو کشید.

هرچی بخواد بشه میشه.

تهیونگ فکر کرد همون لحظه ای که در رو زد.
یه ثانیه ام نشده بود که باز شدن.اونجا یه زن کوتاه با یه لبخند بزرگ ایستاده بود.

"بچه خرس من،تو بلاخره اینجایی."اون گفت وقتی که نوه شو بغل کرد.اون به محکم ترین حالتی که میتونست فشارش داد.

چشماش رفتن رو جونگکوک که داشت به حالت عجیبی با استینای شوییشرتش بازی میکرد.
"س-سلام،از دیدنتون خ-خوشوقتم."کوک با لکنت گفت‌.

مادربزرگ تهیونگ با لحن شیرینی گفت:"اون همونطور که گفتی کیوته."

بدون حرف دیگه ای اون دستاشو دور جونگکوک انداخت.جونگکوکِ خیلی قرمز.

تهیونگ نگاه کرد که دو تا از مورد علاقه ترین ادمای زندگیش همون بغل کردن.اون واقعا خوشحال بود.
"اوه خدا،من دارم شمارو بیرون نگه میدارم،بیاید تو،بیاید تو!"

Wrong numberWhere stories live. Discover now