65

5.9K 1K 157
                                    

اخطار:این چپتر دارای موضوعیه که شاید خوشتون نیاد،اگه حساسید،نخونید.

همه چیز توی همون روز قسمت قبل اتفاق میفته.
اهنگ پیشنهادی:still with u (تو چنل قرار گرفته.)

شخص سوم:
تهیونگ داشت جونگکوک رو محکم ترین حالتی که میتونست بقل میگرفت.اون میترسید اگه ولش کنه،ناپدید بشه.اون میخواست خودشو بخاطر متوجه موقعیت جونگکوک نشدن سرزنش کنه.میخواست،ولی نمیتونست.اون اعماق میدونست که این تقصیر اون نبوده.

اون چیزی که تو گذشته بودو متوجه نشد،ولی متوجه چیزایی که تو اینده قراره اتفاق بیفته میشه.نمیزاره هیچ جزئیاتی از دست بره.نمیتونست.تهیونگ نمیخواست به این فکر کنه که اگه جونگکوک الان اینجا نبود،بین بازوهاش،چی میشد.

زندگیش بدون جونگکوک چطوری میشد؟

جهنم

اون زندگیشو بدون جونگکوک نمیدید.جونگکوک توی روتین روزانش بود.

حرف از پسر جوونتر شد،تهیونگ نمیتونست کاری جز فکر به اینکه چه اتفاقی براش افتاده و چرا بکنه.

"جونگکوک؟"تهیونگ نرم جونگکوکو صدا زد.

"مم؟"

"میتونم ازت یچیزی بپرسم؟"

برای چند ثانیه سکوت شد.هیچکس چیزی نگفت.

"م-من..باشه."جونگکوک بلاخره جواب داد.اون از چیزی که تهیونگ میخواست بپرسه میترسید.

میتونیم بهم بزنیم؟

بیا یه استراحت بدیم؟

چرا من باید باهات بمونم؟

داری اداشو در میاری تا باهات بمونم؟

همه جور فکری از سرش گذشت.همشون بد بودن.جونگکوک اشکاشو حس کرد که برمیگردن.اون نمیخواست تهیونگ ولش کنه،اون خیلی دوستش داشت.اون تهیونگو بیشتر از خودش دوست داشت.
"برای چه مدت افسردگی داشتی؟"تهیونگ حتی نرم تر پرسید.صداش اروم بود.

جونگکوک برای یه لحظه خیالش راحت شد.

تهیونگ نمیخواست تنهاش بزاره،فعلا.

"دبیرستان.صداشو از اون موقع میشنوم."تمام جوابی که جونگکوک میتونست بده همین بود.نمیخواست حساب کنه که چه مدت داشتش.

"صداشو؟"

جونگکوک لبشو گزید،زیادی گفته بود؟

ساکت موند.

"جونگکوک،میدونی که میتونی همه چیزو بهم بگی"تهیونگ همونطور که از اغوش عقب میرفت تا جونگکوکو نگاه کنه گفت.

چیزی که دید قلبشو دوباره شکست.جونگکوک توی چشماش اشک داشت،ولی اون تمام چیزی که اونجا توی چشماش بود،نبود،تهیونگ توشون خجالت دید.

Wrong numberWhere stories live. Discover now