حتي به خودش زحمت نداد كه از جاش بلند شه.
بدنش كبود و دردناك بود و وقتي ديشب زين بعد از اينكه در حد مرگ كتكش زد روي تخت خوابيد و صبحم نگاه تحقير اميزي ب ليام كه گوشه اتاق مچاله شده بود و ميلرزيد انداخت و بعدشم رفت قلبشم درد گرفت.
وقتي زين رفت ساعت ٧ صبح بود و الان هنوز هم گوشه اتاق كز كرده بود و تنها كاري كه از صبح كرده بود اين بود كه يه نخ از سيگاراي زينو برداره و بكشه.عقربه هاي ساعت ١٠ شب رو نشون ميداد كه صداي باز شدن در اومد به خودش زحمت نداد كه سرشو بالا بياره چون ميدونست حتما زين اومده و اين يعني يه عذاب جديد كه از قضا اين عذاب لذت داشت اما وقتي سايه تاملينسون رو روي خودش ديد از ترس لرزيد.
تاملينسون دستشو لاي موهاي اون پسر كرد و گفت: جنده كوچولو شنيدم خيلي دوست داري بمالنت نه؟
ليام ميلرزيد و هيچي نميگفت. بدون شك تاملينسون يكي از كثيف ترين ادمايي بود كه اون پسر تو زندگيش ديده بود.اون مرد ادامه داد: اون ماليك احمق ميتونه خيلي استفاده هاي بهتري ازت بكنه. دوست داري زيرش ناله كني اره ؟
و ليام فقط گريه ميكرد و جرعت نداشت به چشماي ابي اون مرد نگاه كنه.
_نظرت چيه يه كم خوش بگذرونيم هان؟ گريه نكن جنده كوچولو من و ماليك نداريم كه
ليام كه درد توي سرش بر اثر فشار دست تاملينسون هر ثانيه بيشتر ميشد اخر ناليد: واسش مهم نيست . هيچي واسش مهم نيست
و درست وقتي دست لويي زير تيشرتش رفت زين درو باز كرد و داد زد: وات د فاكينگ فاك تاملينسون؟
و لويي كه اصلا هول نشده بود گفت: چته مرد تو نمي كنيش من ميكنمش فرقي نداره كه
زين واقعا اهميت نمي داد. نه ارزشي واسه ليام قائل بود و نه حتي واسش مهم بود كه چه بلايي سرش بياد ولي لويي ادمي نبود كه زين بذاره باهاش احساس راحتي كنه.
+بيخيال تاملينسون اين همه سوراخ دور و برته و تو گير دادي به اين پسره كه نميتونه حتي شلوارشو بكشه بالا؟
لويي خنديد و گفت: باشه باشه پسر عصباني نشو من ميرم بعدا ميبينمتزين نگاه ترسناكي به ليام انداخت و گفت: ميبينم كه خيلي دوست داري زير اون به فاك بري
ليام فقط ترسيد. چون ميدونست چي در انتظارشه پاي زين و گرفت و شروع به التماس كردن كرد: خواهش ميكنم ... فقط خواهش ميكنم منو از اينجا ببر ... تا اخر عمرم هركاري بخواي ميكنم فقط منو ببر ... منو ببر زين خواهش ميكنمزين احساس كرد عرق سرد از شقيقش پايين ميچكه . اين التماسا اين خواهشا ... اونو پرت كرده بود تو يه قسمتي از زندگيش كه نبايد. وقتي لرزش دستاشو ديد پشتشو به ليام كرد و از توي ورقه الومينيومي اون داروي هميشگي رو خارج كرد.
ليام ادامه داد: منو ببر زين منو ببر خواهش ميكنم
+واقعا شوخي ميكني؟ تو به چه دردم ميخوري جنده ؟ هان؟ ببرمت كه بعدش دست و پامم ببندي ؟
ليام اشك هاشو كنار زد و گفت: نه زين فقط منو ببر يه كم تحملم كن و بعدش يه جوري ميرم كه هيچ اثري ازم نمونه فقط منو ببر
زين با پوزخند بهش نگاه كرد: يه جندرو نجات دادن كاري نيست كه بخوام انجام بدم پين
ليام ناليد: من جنده نيستم اينجوري... اينجوري صدام نكن
زين بهش نزديك شد : جالب شد
سرشو توي گردن ليام كرد و نفس عميقي كشيد و بيرونش داد
ليام از گرمي نفسش به خودش لرزيد و وقتي زين شروع كرد به ليس زدن گردنش كرد ناخواسته اه كشيد
+مي بيني ؟ تو همين الان براي يه لمس كوچيك من داري ناله ميكني جنده . بعد ازم ميخواي بهتر صدات كنم؟
و با ضربه محكمي كه به صورت ليام زد اون پسر با شدت روي زمين افتاد و خودشو اماده يه كتك حسابي كرد اما صداي لويي مانعش شد
+هي ماليك اين درو باز كن
زين داد زد: وات ده فاك فاكر چي ميخواي تو ؟
و وقتي درو باز كرد لويي با نيشخند گفت: ماليك اين اصلا روش خوبي براي حرف زدن با رفيق قديميت نيست.
+شات ده فاك اف فاكر چي ميخواي؟
_ اونا فهميدن كه ميخواي بپيچونيشون وقت زيادي نداري. اگه اينجا بخوان اقدام كنن ميكشنت اين جندرو به من بسپر و خودت برو
+فاك اف خودم يه فكري ميكنم
و درو روي اون مرد بست.
+شانس اوردي پين امشب كاري بهت ندارم.
روي تخت نشست و سعي كرد افكارشو متمركز كنه. اون نماد هوش بين همه ادماي اونجا بود و قطعا امن ترين جارو براي رفتن پيدا ميكرد اما اون پسر احمق چيزايي ميدونست كه زين مطمئن بود يا بايد بكشتش يا بايد با خودش ببرتش كه كشتنش الان توي برنامه زين نبود.
ليام بي صدا گريه ميكرد و زين نقشه فرارو ميكشيد .
Z