54

1.7K 355 191
                                    


هري مثل چند روز گذشته زانوهاشو بغل كرده بود و بي صدا اشك ميريخت. ديروز لويي يه تشنج وحشتناك رو رد كرده بود و نايل معتقد بود كه خيلي شانس اورده كه بلايي سرش نيومده. هرچند ديروز هري براي اولين بار به شدت با نايل دعوا كرد.
چارلي به طرز معجزه اسايي داروهايي رو كه پزشك ها خواسته بودن به دستشون رسونده بود و الان به هري كه از شدت گريه ميلرزيد نگاه ميكرد: گريه نكن بچه اون حالش خوبه
هري جواب نداد و وقتي دكتري كه لهجه ي انگليسي اميخته به الماني داشت از اتاق لويي بيرون اومد ، از جاش بلند شد: حالش خوبه؟
+ ميشه بشينيد اقاي استايلز؟
فهميدن لهجه ي اون مرد واقعا سخت بود ولي هري تمام تلاششو ميكرد كه حتي يه كلمشم از دست نده: البته
به سرعت كنار چارلي نشست و دكتر هم رو به روش نشست: صادقانه بگم ما نميتونيم داروهاي اقاي تاملينسونو قطع كنيم ولي ايشون جداي از شرايط بدني نگران كنندشون شرايط روحي خيلي بدي دارن. من با اقاي هوران هم عقيدم. بايد صبر كنيم و دوز داروهارو كم كنيم تا شرايطتشون استيبل بشه. تزريق داروي بيش از حد ميتونه كشنده باشه اونم وقتي شرايط بيمار معلوم نيست و بيماري مشخصي وجود نداره.
چارلي پرسيد: داروهاي زين به دستتون رسيد؟
دكتر سرشو تكون داد: بله امشب اولين نوبتش تزريق ميشه . من به اقاي پين چيزي نگفتم ولي اين دارو تنها چيزيه كه ممكنه كمك كنه.

هري پرسيد: نيازي هست توي بيمارستان بستري بشه؟
دكتر جواب داد: تجهيزات اينجا براي اقاي تاملينسون فرق زيادي با بيمارستان نداره ولي شرايط اقاي ماليك متفاوته. ايشون بايد توي اي سي سو بستري باشن ولي براي اقاي تاملينسون هرچيزي كه لازم باشه اينجا هست.
هري سرشو تكون داد: كاري از دست من بر مياد؟
مرد كه حدودا بهش ميخورد ٣٠ ساله باشه كمي تامل كرد و پرسيد: ميتونم بپرسم نسبت شما با ايشون چيه؟
هري جواب داد: دوست پسرمه
: خب پس شما ميتونيد توي شرايط فعلي خيلي كمكشون كنيد . هيچ خبر بدي بهشون نديد. متاسفم اقاي استايلز ميدونم به من ربطي نداره اما شما نياز داريد كه از هميشه هوشيار تر باشيد.
حق با اون مرد بود: درسته حق با شماست.
دكتر از جاش بلند شد: من فردا بعد از بيمارستان با دو تا ديگه از همكارام به شما سر ميزنم . اگر اجازه ميديد من برم.
هري سرشو تكون داد و چارلي گفت: من تا بيمارستان ميرسونمتون.
مرد از جاش بلند شد و بعد از اينكه تشكر كرد ، همراه چارلي از خونه خارج شد.

...
هري توي اتاق رفت و روي تخت نشست: لو؟
وقتي جوابي نگرفت دستشو بين موهاي فندقي لويي برد و نوازشش كرد: لويي؟
لويي به سختي چشماشو باز كرد. خشكي گلوش ازار دهنده بود ولي نميتونست جواب هري رو نده: جانم؟
هري نميخواست مجبورش كنه حرف بزنه چون ميدونست كه براش سخته. دستشو بين موهاي نرم لويي بيشتر حركت داد
:زين... خوبه؟
هري سرشو تكون داد : يه داروي جديد از امريكا اوردن ميگن ميتونه كمك كنه . خيلي اميدوارن . ميگن حتما خوب ميشه
لويي چيزي نگفت و چشماشو بست. هري نوازش كردن موهاشو متوقف نكرد و به صورت بي نقص اون مرد نگاه كرد.
لويي ميدونست كه هري دروغ ميگه از طرفي تمام وجودش مي خواست حرفاشو باور كنه.
هري نفهميد لويي كي خوابش برده ولي هنوزم نميخواست
نگاهشو ازصورت خسته ي لويي بگيره.

Fire And Stone(Z.M)Where stories live. Discover now