همونطور كه پسرا از كافه بيرون اومدن لويي گفت: من واقعا دارم نگران ميشم بذار به زين زنگ بزنم
نايل تقريبا داد زد: غلط كردي ولشون كن بذار ... وايسا ببينم اينا همونان؟
ليام و زين درحالي كه كاملا خيس بودن شونه به شونه ي هم راه ميومدن و دست زين روي كمر ليام بود.
هري كه چشماش از تعجب دو برابر سايز عادي شده بود به اون دو تا كه داشتن نزديك ميشدن نگاه كرد و از لويي پرسيد: تو هم هميني كه من ميبينمو ميبيني يا من توهم زدم؟
لويي كه دست كمي از هري نداشت جواب داد: منم ميبينم ولي اخه...
ليام كه به اون پسرا رسيده بود درحالي كه لبخند روي لبش بود و بدون اينكه ذره ي تغيير توي موقعيتش بده گفت: ببخشيد گايز ما يه كم حرف داشتيم
زين دستشو از روي كمر ليام برداشت و به لوك نگاه كرد. اون پسر حقيقتا متوجه علت تعجب دوستاي ليام نميشد چون براش كاملا واضح بود كه اون وسط يه چيزايي هست كه همه تصميم دارن ناديده بگيرنش پس لبخند زد: خوب كاري كردي ليام ما هم تصميم گرفتيم بريم خونه
ليام بدون اينكه حواسش به جمله هاي اون پسر باشه پرسيد: ماشين داري؟
لوك سرشو تكون داد: ماشين بابام هست. راستي اين ماشينتون خيلي خفنه مال كيه؟
لويي كه سعي ميكرد عادي رفتار كنه گفت: كلا هرچيزي كه ميبيني ما ازش استفاده ميكنيم مال زينه
و نايل موقعيت رو براي يه قدرداني كوچيك مناسب ديد: حتي مدرك پزشكي من
زين چشماشو چرخوند: بسه بريم خونه
لوك به زين نگاه كرد: متاسفم كه ديدار اولمون انقدر بد بود
زين پوزخند زد: براي تو شايد براي من خيليم بد نبودليام ناباور به زين نگاه كرد. اون الان داشت از اتفاق نيم ساعت پيش حرف ميزد ؟
لويي همون طور كه مثل بقيه زير سقف كافه جمع شده بود تا بارون خيسش نكنه گفت: شماها خيس شديد بهتره زودتر بريم تا سرما نخورديد
و وقتي لوك به سمت ماشين خودش رفت و پسرا سوار بوگاتي مشكي رنگ شدن نايل روي شونه ي زين كه جلو و كنار ليام نشسته بود زد: وقتي رفتيم خونه بايد پانسمان زخمتو عوض كنم. خيس شده ميترسم چرك كنه
زين بي حوصله جواب داد: اول ميريم خونه ي من بعد شماها هرجا ميخوايد بريد. خودم بلدم پانسمان عوض كنم
ليام به سمت زين برگشت: جدي نيستي نه؟
زين به جلو اشاره كرد تا ليام حواسش به رانندگيش باشه: جديم. همون كاريو ميكنيم كه ازش حرف زديم
ليام كه كاملا ذوق كرده بود گفت: باشه پس ميريم خونه ي زين
لويي به هري كه داشت از شدت خنده اي كه نميتونست بروزش بده خفه مي شد نگاه كرد و گفت: خدايا خودت بهمون
رحم كن.
نايل ترجيح داد سكوت كنه . نميدونست زين داره از چي حرف ميزنه ولي مطمئن بود يه سري اتفاقا بين اون دوتا افتاده كه هيچ كدومشون نميخوان درموردش حرف بزنن.
وقتي ليام جلوي خونه ي زين ترمز كرد گفت: تو برو تو منم بچه هارو ميذارم و ميام
زين با دست راستش سوييچو از سوكت ماشين بيرون كشيد و به لويي داد: خدافظ
لويي سويشرت زين كه توي كافه جا مونده بود رو بهش داد: بيا اينو جا گذاشتي
زين از ماشين پياده شد و به سمت خونه رفت و ليام بعد از يه
خدافظي سر سري بهش پيوست.
هري اخماشو توي هم كشيد و به لويي كه كاملا ناراحت به نظر ميومد نگاه كرد.