با تير كشيدن دست چپش زير لب غر زد و چشماشو باز كرد تصاوير ديشب خيلي محو يادش اومد . سردرد وحشتناكي داشت ولي بيشتر از اون درد دستش ازار دهنده بود . با ديدن ليام كه روي دستش خوابيده و يكي از دستاشو روي قفسه ي سينش گذاشته لبخند محوي زد و براي بار هزارم تمام فوربز هارو لعنت كرد.
به ساعت ديواري كه ١١ صبحو نشون ميداد نگاه كرد و تعجب كرد كه چه جوري انقدر راحت خوابيده. معمولا وقتي مست يا هاي بود كابوس ميديد و با سردرد خواب ميپريد اما الان احساس ميكرد راحت ترين خواب عمرشو داشته.ليام تكون سختي خورد ولي همچنان روي دست زين خوابيده بود. انگار بهترين و راحت ترين جاي دنيارو پيدا كرده و درست وقتي زين داشت به اين چيزا فكر ميكرد سرشو به طرف زين برگردوند و دستشو دور بدنش حلقه كرد. نفساي اون پسر منظم بود پس كاملا مشخص بود كه خوابه. از طرفي درد دستش داشت كلافش ميكرد و از طرف ديگه نميخواست ليامو بيدار كنه.
لويي در اتاقو با احتياط باز كرد تا ببينه اونا هنوز خوابن يا نه. با هري و نايل صحبت كرده بود و قرار بر اين شد كه هيچ حرفي از شب گذشته نزنن. به دست اسيب ديده ي زين كه زير سر ليام بود نگاه كرد. زين انگشت اشارشو روي بينيش گذاشت تا به لويي بفهمونه سكوت كنه. ليام زينو سفت تر بغل كرد و سرشو به گردن زين نزديك تر كرد. لويي لبخند محوي زد و گفت: پاشيد ببينم فاكرا . من حوصلم سر رفته.ليام لاي چشماشو كمي باز كرد و اولين چيزي كه ديد صورت زين از فاصله ي خيلي كم بود: صبح به خير
قبل اينكه زين فرصت كنه حرف بزنه لويي گفت: باشه صبح به خير سرتو از رو دست داغون اين بدبخت بردار
ليام به سرعت سرشو بلند كرد و روي تخت نشست: هولي فاك ببخشيد
زين گفت: چيزي نيست اوكيم
به تخت تكيه داد و به دست قرمزش نگاه كرد و از لويي پرسيد: حالا كي شرّو كم ميكنيد ؟
لويي كمي تعلل كرد و گفت: بهتره ديگه نريم خونه ي نايل. بهتره هيچ كدوممون تنها نباشيم
زين بلافاصله پرسيد: مگه چي شده؟
لويي روي تخت نشست و به ليام كه كنار زين نشسته بود نگاه كرد: ظاهرا ياسر به روبي ايميل زده كه...
زين حرفشو قطع كرد: صد بارم به من ايميل زده واسه ي چي ترسيدي؟
لويي كلافه بود: زين محض رضاي فاك يه بار اين يه دندگي و لجبازيتو بذار كنار. ما تا وقتي كنار هميم قوي تريم. الان شرايطي نيست كه...
+بيخيال اون بلاخره منو پيدا ميكنه
لويي سريع گفت: دقيقا پس بهتره كنار هم باشيم و حواسمون به امنيت خونه باشه نيازي به باديگارد هست؟
زين با صداي بلند خنديد: فيلم زياد ميبيني؟ باديگارد؟ ما هركدوممون يه باديگارديم
لويي گفت: خيلي شل گرفتي ميترسم يه بلايي سر يكيمون بياد اون وقت بايد بزنيم تو سر خودمون و اگر اين دفعه هم تو باشي واقعا بايد فاك داد به عدالت خدا
زين لبخند زد: فعلا كه من سالم و سلامت نشستم اينجا . ياسر دنبال شماها نيست اگه بود مطمئن باش تا حالا دور تا دور خونه رو ادم گذاشته بودم