سه روز بعد افتاب روشن تر از هميشه به خونه ي اونا ميتابيد.
سكوت نسبي توي خونه برقرار بود و فقط صداي موسيقي ملايم ار ان بي پخش ميشد. اين فقط يه معني داشت برعكس پسرا كه خواب بودن ، زين پشت اپن نشسته بود و داشت مختصات خونه ي جديدشونو بررسي ميكرد.
جواب اخرين ازمايش خون لويي دليل محكمي براي همه بود تا لبخند بزنن. بدنش به دارو ها جواب داد. هرچند نايل اعتقاد داشت حرفي كه اول زده درسته و موضوع فقط و فقط رواني بوده و دور از چشم بقيه به زين گفت كه اگر يه هفته ديرتر به هوش ميومد احتمالا لويي ناخواسته خودش خودشو ميكشت.
چارلي ديروز صبح به ال اي رفت و ظاهرا كارارو درست كرده بود و الان زين داشت اطلاعات خونه اي كه از نظر چارلي مناسب بود رو با انتظارات خودش تطابق ميداد.
ليام با موهاي اشفته از اتاق بيرون اومد: كجا رفتي پس؟
زين كمي از قهوش خورد: يه كم كار دارم چه خبر؟
ليام كنارش نشست و ليوان قهوشو برداشت: خبرا پيش توعه. كي به پسرا قضيه ي امريكارو ميگي؟
زين بي توجه به سوال ليام ازش پرسيد: ببين اين خونه چه طوره؟
ليام خودشو به زين نزديك كرد: اينو خريدي؟؟؟
_ميدونستم بده
ليام ناباور به زين نگاه كرد: بده؟؟؟ لعنتي اين يه عمارت كامله
زين لبخند محوي زد و ترجيح داد حرفي نزنه.
_سالن ورزش داره؟
زين به ليام كه ازليوان زرد رنگ قهوه ميخورد نگاه كرد: داره. سالن ورزش ، بيليارد، استخر سونا جكوزي استخر اب سرد، زمين تنيس كه البته زياد به كار ما نمياد. ١٠ تا اتاق خواب داره و هر اتاق خواب يه مستر داره. سه طبقست توي هر طبقه اشپزخونه و دو تا دستشويي و حموم اضافه داره و خب كلا سه تا هم تي وي روم داره. ديگه... اهان ماشينارو با لنج برامون ميارن ماشيناي ياسرم همين طور فكر كنم ٦ تا ماشين داشت اگه اشتباه نكنم .ليام با دهن باز به زين كه با اشتياق از خونه ي جديد حرف ميزد نگاه كرد: تو ميتوني از اين معركه تر باشي؟
زين ليوان قهوه رو از بين دستاي ليام بيرون كشيد: شب بايد بريم.
_بليت هواپيما خريدي يا مهم ترين بخششو يادت رفته؟
زين خنديد: تا اونجايي كه من يادمه ياسر با هواپيماي شخصي سفر ميكرد.
ليام از شنيدن اسم ياسر قيافشو توي هم كشيد: عوضي ...
زين خواست چيزي بگه ولي وقتي هري به جمعشون اضافه شد بيخيال شد: صبح به خير پسرا
ليام با لبخند جوابشو داد و زين پرسيد: لويي خوبه؟
هري به سمت قهوه ساز رفت و ليوان سبز رنگش رو زيرش قرار داد: خوابه بيدارش كنم؟
زين ليوانشو به دست ليام داد تا از جاش بلند نشه و براي خودش قهوه بريزه: اره بيدارش كن نايلم بيدار كن باهاتون كار دارم
هري سرشو تكون داد و به سمت اتاقش با لويي رفت تا بيدارش كنه و صد در صد بيدار كردن نايل با يه داد كار سختي نبود.
ليام خودشو بيشتر به زين نزديك كرد: ميگم امشب كه بريم بهشون ميگي؟
زين به ليام نگاه كرد. كي اين پسر وقت كرده بود جايگاهشو انقدر خاص كنه؟ زين بعد از مدت ها از يكي ارامش ميگرفت و ميتونست به خودش اعتراف كنه ميخواد تمام زندگيشو با اين پسر تقسيم كنه.