14

2K 397 61
                                    

صبح روز بعد وقتي ليام چشماشو باز كرد متوجه شد ساعت ١١ صبحه. ناراحت شد كه صبح زينو نديده اما بلافاصله حس سنگيني و گلو درد كرد. احساس گرماي عجيبي توي سرش كرد و روي تخت نشست و سرفه كرد.
كمي كه سرگيجش برطرف شد توي هال رفت تا نايلو پيدا كنه و اونو در حال خوندن يه كتاب قطور ديد.
_نايل فكر كنم من يه كم سرما خوردم
: سرما خوردي؟ برو تو اون اتاقه تا بيام معاينت كنم
ليام به سمت اتاق مخصوص نايل رفت و روي تخت نشست و نايل كتابو كنار گذاشت و به سمت اتاق رفت.
...
نايل سر تكون داد: پسر سرما نخوردي انفولانزا شدي ولي خطرناك نيست يه كم استراحت كني بهتر ميشي يه سري دارو برات مينويسم ميدم لويي بره بگيره تا اون بياد خونه تو برو بخواب
_ مگه لويي كجا رفته؟
+صبح گفت با هري ميرن بيرون و احتمالا دير ميان خودمم كه برم بيرون زين جرم ميده
ليام سرفه كرد و خنديد: منم جرت ميدم راستش بهتره كار با اسلحرو از يكي از ماها ياد بگيري زين كه نيست ولي فكر كنم بعد اون هري و لويي معلماي قابل تري باشن در اين زمينه
نايل متقابلا خنديد: حالا همچين ميگي زين انگار اگرم بود خيلي حوصله داشت
_ وقتي مياد خيلي خستس معمولا يه قهوه ميخوره و ميخوابه
نايل گفت: اخه كدوم خري قهوه ميخوره و ميخوابه كه اين دوميش باشه؟
ليام شونه هاشو بالا انداخت : چميدونم من ادم عجيبيه
نايل از روي تخت بلند شد و با ليام به سمت هال رفتن و كمي چايي توي ليوان براش ريخت.
: راستش نه من بهش حق ميدم زين گذشته سختي داشته نميتونم برات توضيح بدم ولي در همين حد ميگم كه با استعدادي كه زين داشت الان بايد يكي از قدر ترين وكلاي انگستان ميبود
_ شايد دوست نداشته درس بخونه
: نكته همينه زين خيلي درس نميخوند ولي با همون مقدارم دست همه مارو از پشت مي بست.
_شايدم دوست نداشته بره دانشگاه
: نه خودش كه ديشب گفت. وقتي من پزشكي قبول شدم لوتي فوت كرده بود و لويي توي شرايط افتضاحي بود ساعت ها توي اتاقش ميشست. اون به فاصله كمي كل خانوادشو توي تصادف از دست داده بود و بعدشم لوتي تير خلاص اين ماجرا بود.
_بايد خيلي عذاب كشيده باشه
: صد در صد . زين مجبور بود خيلي سخت كار كنه ما سه نفر بوديم من پزشكي ميخوندم و لويي عملا فقط توي اتاقش بود زين علاوه بر اينكه منو ساپورت ميكرد كل خرجاي خونرم ميداد. شايد باورت نشه ولي ياسر از قدر ترين ادما توي قاچاق كوكائينه و زين تنها پسرشه. اما پسر همچين ادمي براي يه زندگي ساده روزي١٧ ساعت كار ميكرد. لوكاس در ظاهر يه شركت واردات و صادرات داشت و وقتي هوش زينو ديد تصميم گرفت اونو به باند اريك معرفي كنه و خب اريك ادمي نبود كه از كسي مثل زين بگذره. الانم كه دوباره زين با لوكاس كار ميكنه و اين يعني ارتباط زين با اريك و ياسر.
_نميفهمم. اريك چه ربطي به ياسر داره؟
: همه ي ادماي اين بيزينس مثل زنجير به هم وصلن. بعد دوسال كه ياسر دنبال زين گشت فهميد توي باند اريكه. شانسي كه زين اورده بود اين بود كه ياسر همون اوايل دنبال زين گشته بود و اون موقع زين هنوز وارد باند اريك نشده بود. ياسر كسي به اسم مت رو فرستاد تا زينو برگردونه و طبق دستور اگه زين مقاومت ميكرد اجازه داشت زخميش كنه. اما زين سريع تر عمل كرد و مت رو كشد. وقتي ٦ ماه خبري از مت نشد ياسر پيگيري كرد و فهميد چي شده. زين اطلاعات بيزينس ياسرو داره و ياسر ميترسه اين اطلاعات بين رقباش پخش شده پس كشتن زين ساده ترين راه حله. بخوايم خوش بين باشيم اون كاري با زين ميكنه كه مطمئن شه اطلاعاتش جايي درز نميكنن.
_ پس چرا زين داره با لوكاس كار ميكنه و همزمان از ياسر فرار ميكنه؟
: سوال منم هست زين زيادي به خودش مطمئنه. حقم داره مقاومت بدنيش بالاست و ذهنش مثل ساعت كار ميكنه
_يه پدر چه جوري ميتونه پسرشو بكشه؟
: صنعت مواد مخدر كثيف تر از چيزيه كه بتوني تصورشو بكني
_كاري از دست من برمياد؟
: بعيد بدونم تنها كسي كه كاري از دستش برمياد زينه. بگذريم تو برو استراحت كن تا وقتي بيدارت كنم كم كم بدن دردت شروع ميشه ولي گفتم جاي نگراني نيست.
...
حدودا ساعت ١١ شب بود لويي و هري هنوز برنگشته بودن و نايل روي مبل چرت ميزد و به لويي فاك ميداد كه دقيقا موقعي كه بهش نياز داره درحال به فاك دادن هريه.
كليد توي در چرخيد و زين وارد خونه شد: پين؟
نايل از خواب پريد و روي مبل نشست: عه سلام
+سلام پين كجاست؟
نايل گفت: انفولانزا شده من منتظر لويي بودم تا بره داروهارو بگيره داروخانه خيلي دوره با ماشين ده دقيقست و من گفتم اگه من برم...
+اسماشونو بگو من ميرم ميگيرم
نايل نسخرو از روي ميز برداشت و به زين داد: خسته نيستي؟
+نه چيز ديگه ايم هست؟
‎: خب نه مواظب باش
...
زين كيسه دارو هارو روي ميز گذاشت و به نايل كه غرق خواب بود نگاه كرد. پوفي كشيد و به سمت اشپزخونه رفت تا يه ليوان اب برداره. دوباره كيسه داروهارو برداشت و روشو خوند. اكثرا بايد هرهشت ساعت يكبار خورده ميشدن پس به سمت اتاق ليام رفت.
ليام خواب بود و هرچند وقت يكبار سرفه ميكرد.
+هي پين پاشو اينارو بخور
ليام تكوني خورد و لاي چشماشو باز كرد. وقتي زينو ديد خواست بلند شه كه دوباره سرش روي بالشت افتاد
: نميدونم اين ديگه چي بود
زين داروهارو روي ميز كوچيك كنار تخت گذاشت و دوتاشو از ورقه ي الومينيومي خارج كرد و به ليام گفت: دهنتو باز كن
ليام دهنشو باز كرد و زين قرصارو توي دهنش گذاشت. ليوان اب و برداشت و دست ازادشو زير سر ليام گذاشت و كمكش كرد كمي اب بخوره.
: مرسي ...
+چيزي نميخواي؟
: يه كم... فاك خيلي سرده
زين اسپيلتو روشن كرد و روي حالت هيتر گذاشتش و روي مبل توي اتاق نشست.
: برو بخواب من خوبم
+باشه حالا نشستم ديگه
ليام چشماشو بست و خوابيد و زين سرشو به مبل تكيه داد و چشماشو بست. حداقل لازم نبود فردا اون شركت مزخفرو تحمل كنه
...
هري دستشو دراز كرد و صداي لويي بلند شد: اخ چشممممم
هري وحشت زده از خواب پريد و به لويي كه چشماشو ميماليد نگاه كرد و با فهميدن اينكه چه اتفاقي افتاده بلند خنديد.
لويي لبخند معنا داري و زد و گفت: يكي اينجا تنش ميخاره
هري قيافه سوالي به خودش گرفت: كي ميتوني باشه يعني اين وقت صبح؟
لويي روي اون پسر خيمه زد و گفت: ميخواي بدوني
هري نيشخند زد: البته كه ميخوام
لويي فرصتو از دست نداد و لباشو روي لباي اون پسر كوبيد و شروع به بوسيدنش كرد و از تكون خوردن دست هري بين موهاش لذت برد.
صداي نايل از بيرون در به گوششون رسيد: هي گايز بياين صبحونه بخورين
لويي فاكي گفت و از هري جدا شد. انتظار داشت اين صبح بهتر پيش بره هرچند شب قبل عالي بود.
هري خنديد: خوشحالم كه هارد نشدم وگرنه نايل تا ميلاد دوباره مسيح متلك بارونم ميكرد.
لويي جواب داد: ديشب كه خيلي خوب هارد شده بودي وقتي التماس ميكردي كه ددي...
هري بالشتو توي سر لويي كوبيد: خفه شو ديگه حالا هي يه چيزي بگو من خجالت بكشما
لويي از روي تخت بلند شد و شلوار راحتي اي كه كف اتاق افتاده بودو پاش كرد و هري هم تيشرتشو تنش كرد.
وقتي از در بيرون رفتن زين و ليامو نديدن
لويي گفت: اين كاركردن طولاني روانيش ميكنه اخر
نايل لبخند زد: اتفاقا كار نميكنه خوابيده تو اتاق ليام
هري داد زد: فاك چي يعني...
نايل گفت: نه بابا نه مگه همه مثل شمان ليام يه كم مريض بود و خب من چه ميدونم بذار زينو صدا كنم يه چيزي بخوره. بعضي وقتا واقعا شك ميكنم كه فتوسنتز ميكنه.
زين با موهاي اشفته از اتاق بيرون اومد: اي فاك به صداي تك تكتون
لويي گفت: چه عجب مغز متفكر تو خونه پيداش شد
زين بي حوصله جواب داد: كار خاصي نبود محموله هارو فرستاده تا برداشت دوباره گراس و راه افتادن مجدد ازمايشگاه فقط سر ميزنم
نايل با استرس گفت: پس دوباره همه چيو گرفتي دستت
زين سر تكون داد و پرسيد: ليام... پينو صدا نكردم گفتم بخوابه
هري متعجب به زين نگاه كرد و نايل گفت: خوب كردي فردا بهتر ميشه چيز خطرناكي نيست.
همگي مشغول صبحانه خوردن بودن كه در زدن. نايل درو باز كرد و سم وارد شد: هي فاكرز. عه ماليك توهم هستي؟
زين جوابي نداد و كمي پنير گرين پستو توي بشقابش گذاشت.
...
چندساعت بعد سم و زين با جديت كد ميزدن و زين هرچندوقت يه بار كاراي سم رو اديت ميكرد. ليام از اتاق بيرون اومد و بلند سلام كرد.
همه با خوشرويي جواب دادن و زين شروع به پاك كردن يكي از خط هاي كد سم كرد كه به نظرش ميتونست رديابي بشه.
نايل گفت: امروز چه طوري مرتيكه نرم؟
ليام خميازه كشيد: خوبم نايلر مرسي اممم چيزي هست بخورم؟
نايل جواب داد: يه كم سوپ برات درست كردم برو بر دار خودت كونم نميكشه پاشم
ليام خنديد و كمي از سوپ توي ظرف كشيد و منتظر موند تا مايكرو گرمش كنه.
زين نگاهي به ليام انداخت و گردن خشك شدشو تكون داد.
سم گفت: داغون شديم بابا من ميرم بانك كار و زندگيمو ول كردم چسبيدم به توي بدعنق
زين با بيخيالي گفت: گمشو و خوشحالم كن
و همه خنديدن
....
بچه ها ميشه استوري رو معرفي كنيد؟؟؟ واقعا انگيزه زياديه وقتي دوستاتون ميخوننش و كامنت ميذارن. لطفا اگه دوستش داريد معرفي كنيد اگرم نه ان پاب كنمش

Fire And Stone(Z.M)Where stories live. Discover now