30

2K 360 214
                                    


صداي هري توي گوش زين اكو شد: اون تئودور فوربز برادر تايلر فوربزه لازمه توضيح بدم تايلر فوربز  كيه؟
لويي به زين نگاه كرد و با ديدن قيافه ي شوكه ي برادرش فشرده شدن قلبشو حس كرد. هري رو به عقب هل و داد زد: چه جوري تونستي؟؟؟؟ چه جوري تونستي با برادر تايلر حتي حرف بزني؟؟؟؟؟

هري كه باورش نميشد لويي داره اينجوري سرش داد ميزنه يه قدم عقب رفت و جواب داد: چرا چرت و پرت ميگي؟ من از همون موقعي كه تورو ميشناسم تئو رو هم ميشناسم.
زين از جاش بلند شد و سعي كرد تعادلشو حفظ كنه: چه جوري؟
هري به زين نگاه كرد و سعي كرد به بهترين نحوي كه ميتونست حرف بزنه: ميشه فقط يه دقيقه به حرفاي من گوش بدي؟
زين با ارامش سرشو تكون داد و همين نايلو ترسوند. ارامش زين توي اين وضعيت عجيب ترين چيزي بود كه ميتونست اتفاق بيوفته.واقعا نميدونست قراره اخر اين قضيه به كجا برسه ولي فقط نگران اين بود كه اون دوستي كه هري گفته امشب مياد دنبالش برادر تايلره؟

هري همون طور كه ايستاده بود گفت: من لويي رو توي همون باشگاهي كه خارج از شهره و شماها ورزش ميكردين ديدم. راست بودن حرفمو از اينجا بفهم كه ميدونم تو هم با تايلر همون جا اشنا شدي و من و تئو برخلاف شماها فيتنس كار ميكرديم. همش همين. اون نميدونه تو هنوز با ما دوستي . من فكر كردم براي اينكه مشكلي پيش نياد چيزي نگم .
زين پوزخندي به هري زد ، روي مبل نشست و سرشو بين دستاش گرفت.
ليام به ساعت نگاه كرد. ١١:١٥ دقيقه
صداي گوشي هري بلند شد و هري براي اينكه خيال لويي راحت شه روي اسپيكر گذاشتش: هزا من دم درم نمياي بريم؟
هري خواست چيزي بگه كه تئو دوباره گفت: اصن درو باز كن من بيام تو يه كم اب بخورم..

هري به سمت در رفت و  به صداي لويي كه داد ميزد: چه غلطي داري ميكني؟ توجه نكرد و گفت: فقط براي اينكه بهت ثابت كنم كه دروغي در كار نيست.
وقتي هري درو باز كرد تئو داخل اومد و با ديدن اون جمع لبخند روي لبش ماسيد: اينجا چه خبره هزا؟
زين با شنيدن صدايي كه دقيقا مثل صداي تايلر بود به سمت در برگشت.
تئو وقتي صورت كسي رو كه ٤ سال ارزوي كشتنشو داشت ديد فقط تونست بگه: ماليك؟؟؟ توي عوضي...

زين از جاش بلند شد. حقيقتا نميدونست داره چيكار ميكنه. چشماي اون پسر دقيقا شبيه برادرش بود و اين تنها چيزي بود كه زين بهش توجه ميكرد.
نايل با نگراني به صحنه روبه روش نگاه ميكرد و ليام اسلحشو از كمرش بيرون كشيد و توي دستش گرفت و حواسش بود كسي نبينتش
تئو به سمت زين رفت و اونو به ديوار پشت سرش كوبيد: توي عوضي.... توي حروم زاده ي قاتل...
زين فقط به چشماي ابي اون مرد نگاه ميكرد و صداشو نميشنيد.
Flash back
: زي زي تاحالا بهت گفتم چشات چه قدر عجيبه؟
زين فنجون اسپرسو رو برداشت و از بوي سيگار توي كافه لذت برد: نه
تايلر خنديد و گفت: ولي بيا قبول كنيم چشماي من قشنگ تره
زين به چشماي اون پسر نگاه كرد : فكر نميكنم كلمه قشنگ بتونه توصيفش كنه.
The End

Fire And Stone(Z.M)Where stories live. Discover now