بعضي وقتا تنها كاري كه از دستت برمياد اينه كه وايسي و نگاه كني. نه ميتوني اعتراض كني ، نه ميتوني داد بزني و نه حتي ميتوني ازش خواهش كني كه نره. بعضي وقتا بايد وايسي و نگاه كني و همه چيز رو دست سرنوشت بسپري.
اين وضعيت هري و ليام بود وقتي زين و لويي خونرو ترك كردن.
نايل براي بار چندم از هم پاشيدن گروه دوستيشو نظاره ميكرد و كاري از دستش برنميومد. براي بار چندم دوستاش داشتن رهاش ميكردن و تنها كاري كه از دستش برميومد عذاب كشيدن در سكوت بود. نفهميد كي لويي وقت كرد رابطشو با زين درست كنه و حتي نفهميد اونا چرا كوچيك ترين پيشنهادي براي اينكه باهاشون بره ، بهش ندادن.زين سوييچ بوگاتي رو به ليام داد و گفت: اين ماشينِ توعه هركاري ميخواي باهاش بكن.
ليام به سوييچ مشكي رنگِ توي دستاش نگاه كرد و پرسيد: ميتونم بيام بهتون سر بزنم؟
لويي به زين كه مردد بود نگاه كرد و ترجيح داد جواب دادن به اين سوالو خودش به عهده بگيره: بي گناه ترين ادم توي اين جمع تويي ليام. از وقتي ميشناسمت نه دروغ گفتي ، نه از پشت خنجر زدي و نه چيزي رو پنهان كردي. تو هروقت بخواي ميتوني بياي البته اگه زين موافق باشه.
زين بعد از اينكه دسته ي صد دلاري پول هارو روي ميز گذاشت گفت: تو و نايل... مشكلي نيست اگه بيايد.هري در سكوت به لويي نگاه ميكرد و حتي كلمه اي حرف نميزد. ولي چشماش عاجزانه ترين التماس دنيارو براي ترك نشدن منعكس ميكرد.
زين از در بيرون رفت و لويي به هري نگاه كرد: با هركي ميخواي باشي ازادي. فقط مراقب خودت باش
هري باز هم ترجيح داد سكوت كنه و ناراحتيشو با نگاه كردن به اون مرد بهش نشون بده. خوب ميدونست كه لويي هميشه از چشماش همه چيو ميفهمه ولي چرا اين دفعه چيزي نفهميده بود؟
نايل به لويي گفت: مراقب باش لو. زين نبايد الكل بخوره
لويي سرشو تكون داد ، از در بيرون رفت و صداي بسته شدن در توي خونه اكو شد و همزمان صداي گريه هاي اروم هري كه كاملا غم درونشو نشون ميداد ضميمه اون صدا شد....
: زينننننننننن
زين سرشو از حموم بيرون اورد و گفت: چه مرگته ؟؟
لويي گفت: ميخوام برم خريد
زين دوش اب رو بست و گفت: وايسا منم ميام
لويي حوله رو داخل حموم گذاشت و گفت: نايل تاكيد كرده نذارم الكل بخوري
زين درحالي كه حولرو به كمرش ميبست گفت: نايل گوه خورده با هركي كه تكرار ميكنهلويي چشماشو چرخوند و گفت: حالا كي برامون غذا درست كنه؟
زين در حموم رو باز كرد و گفت: شركتاي توليد مواد غذايي
لويي تيشرت تميزي رو از توي كوله در اورد و به سمت زين پرت كرد: يكي دو روز ديگه بايد زنگ بزنيم به نايل بگيم لباسامونو بياره
زين مخالفت كرد: خودش سر و كلش پيدا ميشه
لويي گفت: ميگم... اممم... چيزه...
زين به لويي نگاه كرد و چشم غره رفت: هنوزم ميترسي تنها بخوابي؟