8

2.3K 427 140
                                    

ليام بلند شد و با ديدن هري كنارش جيغ خفه اي كشيد و محكم بغلش كرد: هزا ... اومدي؟؟
هري هم متقابلا اون پسرو بغل كرد و گفت: اره ديگه چيكار ميشه كرد؟ و بعد خنديد
ليام خوشحال بود. نايل خيلي خوب بود هري خيلي خوب بود ولي لويي... اون فقط ازش ميترسيد
صداي در اومد و بعدش لويي وارد شد ليام خودشو جمع كرد و به هري چسبيد.
لويي نگاه پر از محبتشو از هري گرفت: ليام من فقط... شت من متاسفم بابت هرچي كه اتفاق افتاده.
هري لبخندي زد و به ليام نگاه كرد: مشكلي نيست تاملينسون من فراموشش كردم
لويي روي تخت نشست: كامان من لوييم جز زين همه اينجوري صدام ميكنن

ليام لبخند بزرگي زد و دستشو روي شونه لويي گذاشت: بيرون از جهنم يه ادم ديگه اي
هري: كاماااان گايز هندي بازياتونو تموم كنيد بايد بريم صبحونه بخوريم من واقعا گشنمه
ليام هم تاييد كرد: منم همين طور دو روزه گشنمه يه غذاي درست حسابي ميخوام
لويي گفت: نايل اشپز معركه ايه واقعا كارشو بلده حتما صبحونه خوبي برامون درست كرده
هري صورت لوييو كاويد: تو ديشب نخوابيدي؟
** فاك منظورت كدوم شبه ما صبح رسيديم ساعت ٢ بعد از ظهره و نه يه كم با نايل حرف داشتم
وقتي هري سر تكون داد اونا از اتاق بيرون رفتن.
نايل ظرف هارو روي ميز ميذاشت. ليام دنبال زين گشت ولي اونو نديد.

نايل نذاشت ليام سوال كنه: رفته سيگار بگيره
لويي پشت ميز قرار گرفت و پرسيد: اون واقعا چه جوري با اون پاش راه ميره ؟
نايل متقابلا تاييد كرد: اين سوال منم هست تومو
بشقاب تخم مرغ و سبزيجات و انواع پنيرها و مربا ها روي ميز قرار گرفت و اونا مشغول حرف زدن و صبحونه خوردن شدن. در باز شد و نايل خوشحال بود كه زين هنوز كليد اونجارو داره. نگاه بي تفاوتي به اون جمع ٤ نفره انداخت و مسير اتاقشو پيش گرفت.
ليام بلند شد تا پيشش بره ولي صداي هري مانعش شد: نه لي نميخوام دوباره اسيب ببيني

_ يه چيزي هست كه بايد بهش بگم
و بلند شد و به طرف اتاق زين رفت و چند تقه به در زد
+چته؟
_منم ماليك ميتونم بيام تو؟
+نه
_مسئله مهميه
+بيا ببينم چه فاكي انقدر مهمه
همه به ليام نگاه ميكردن كه با سر پايين و استرس وارد اتاق زين شد و درو بست.
+چيه ؟
_اگه بخواي من برم... يعني اگه بخواي فقط... ماليك من نميخوام باعث عذابت شم
+چرا چرت و پرت ميگي ؟ تو كي هستي كه بخواي منو عذاب بدي
_نه منظورم اينه كه ...
+يه ليوان اب تو اين خراب شده پيدا ميشه؟
_اره حتما ميخواي برات بيارم؟
+شبيه ادماي فلجم من؟
_نه خب... پس بيا

زين وقتي از بيرون رفتن ليام مطمئن شد قرص سفيد رنگو زير زبونش گذاشت. از حالتاش ترسيده بود ميترسيد دوباره نتونه خودشو كنترل كنه و خشمش مثل هميشه همه چيو نابود كنه. از اتاق بيرون رفت و بدون توجه به نگاهاي خيره اونا يه كم اب توي ليوان ريخت و اونو سر كشيد.
نايل به لويي نگاه كرد و لويي سرشو تكون داد.
+چيه؟ ادم نديديد؟
: اروم باش پسر بيا بشين يه كم غذا بخور نميخوام بيوفتي رو دستمون
+نيازي نبود بگي خودمم همين قصدو داشتم

پاش درد ميكرد و اون فقط ناديدش ميگرفت و كمي عرق كرده بود. ليوان اب پرتقالي كه نايل سمتش گرفته بودو ازش گرفت و كمي ازش نوشيد.
نايل توي چشاي بي حس زين گم شد. برق اون چشاي طلايي كجا رفته بود؟
وقتي زين دندوناشو روي هم فشار داد نايل پرسيد: درد داري؟
+ چي؟
: پرسيدم درد داري؟
+نه فقط يه كم ... چميدونم يه جوريه
: پاشو بريم يه نگاهي به زخمت بندازم
+نميخواد بابا خودش خوب ميشه
: پاشو زين پاشو عين پسر بچه ها لج ميكنه

وقتي نايل و زين از اون جمع دور شدن هري غر زد: ادم مزخرفيه
لويي لبخند تلخي زد: قضاوتش نكن هزا اون از اول همچين ادمي نبوده

صداي داد نايل بلند شد: هولي شت زين
و بعد اينكه لويي سراسيمه به سمت اتاق دويد و ليام هري هم دقيقا پشت سرش همين كارو كردن صداي زين بلند شد: بابا چيكار ميكني دست نزن عه
: زين اين از فاك قشنگه
+دستتو از تو لباسم در بيار هوران شت پام
لويي داد زد: وات دا فاك مرتيكه ها من سكته كردم.
نايل با ذوق به لويي گفت: تومو بيا اين تتوي فاكيو ببين شت اون واقعا قشنگه و به تتوي مثلث مانند پشت زين اشاره كرد
ليام نفس راحتي كشيد و هري چپ چپ نايلو نگاه كرد.
لويي بعد اينكه چشاشو چرخوند گفت: اومده بودي پاشو نگاه كني نه اينكه تتوهاشو ديد بزني. زين سعي ميكرد لباسشو پايين بكشه ولي در اخر نايل موفق شد و تيشرت زينو از تنش بيرون كشيد. هري بلافاصله ليامو به سمت در هل داد و خودشم خارج شد.

لويي با لكنت گفت: زين اينا... اينا چين؟
زين به لويي نگاه كرد: چندتا دوست قديمي تاملينسون
و بعد لباسشو از دست نايل بيرون كشيد و تنش كرد.
+خب الان كه بازديدتون از كمر من تموم شد يه مسكن فاكي بهم بده فاكر
نايل چشماي تقريبا پر از اشكشو از زين گرفت و به سمت كشوي سرنگا رفت و داروي توي شيشه كوچيكو ازش خارج كرد.

: ممكنه... ممكنه دردت بياد
زين پوزخند صداداري زد و چيزي نگفت و نايل دارو رو تزريق كرد.
لويي گفت: وقتي بهتر شدي بيا بايد حرف بزنيم مسئله جديه و ياسر دنبالمونه
+دنبال منه تورو كاري نداره اگه منو پيدا كنه
زين احساس سبكي لذت بخشي كرد و بعدش چشماشو بست و صداي بغض دار لويي رو نشنيد كه زمزمه كرد زود خوب شو داداش كوچولوي فاكر

...
امروز داشتم اكانت اينستاگرام Whatgigihadid رو نگاه ميكردم و واقعا اينجوري بودم كه زين چه قدر الان تحت فشاره و ناراحت تر از اوني كه بودم شدم.
بگذريم. شايد جي جي رو دوست داشته باشيد و از اين حرفم ناراحت شيد ولي به نظرم حديدا كثيف ترين خانواده هاليوودن. ( بلا باز يه كم بهتره)
از همه ي كسايي كه امروز از استوري حمايت كردن ممنونم امروز روز خيلي خوبي براي من توي واتپد بود. منتظر نظراتون هستم و نميدونيد چه قدر خوشحال ميشم و همين طور نميدونم چه جوري تشكر كنم.
Z

Fire And Stone(Z.M)Where stories live. Discover now