52

1.8K 355 243
                                    


_ بتمرگ ليام سرگيجه گرفتم
نايل گفت و با عصبانيت به ليام نگاه كرد. ليام چشماشو چرخوند و بدون اينكه زحمت جواب دادن به خودش بده ، به راه رفتن عصبيش ادامه داد.
سم و چارلي توي عمارت مونده بودن تا جنازه ي ياسرو سر به نيست كنن و به كمك مايك به نگهابانا بفهمونن كه اگه كلمه اي راجع به اتفاقايي كه افتاده حرف بزنن، بايد با زندگيشون خداحافظي كنن.
لويي روي زمين نشسته بود  و سرشو بين دستاش گرفته بود. هري بطري اب رو جلوي لباش گرفت: يه كم اب بخور بهتر ميشي
لويي سرشو به نشونه ي مخالفت تكون داد: نميخوام ببرش اونور
_گفتم بشين
تحمل ليام هر لحظه كمتر ميشد و صداي نايل روي اعصابش ميرفت : يا خفه ميشي يا همين جا مي كشمت. ميدوني كه شوخي ندارم
نايل اخماشو توي هم كشيد و شروع به تكون داد پاش كرد. هري دستشو روي پيشوني لويي گذاشت: سردته لاو ؟
لويي لبخند محوي به صورت نگران هري زد: نه هزا ... من
خوبم
نايل سويشرتشو در اورد: اينو بنداز روت. رنگت پريده

هري سويشرتو از نايل گرفت و روي زانوهاي لويي كه توي شكمش جمع شده بود انداخت. ترجيح ميداد حرف نزنه. وضعيت ليام كه گفتن نداشت ولي اگر حال لويي مثل هميشه بود حتما تاالان كل بيمارستانو روي سرش ميذاشت.
هرچي كه باشه شيش  ساعتِ طاقت فرسا پشت در اتاق عمل منتظر موندن كار اسوني نيست . لويي هر لحظه بيشتر سرگيجه ميگرفت و سعي ميكرد به متلكاي متعدد ليام بي توجه باشه و صدالبته نميخواست نشون بده كه حالش بده.
هري مشتشو پر از اب كرد و به صورت لويي كشيد: بهتري لاو؟
لويي سرشو تكون داد و به هري كنارش نشست و اونو توي بغلش كشيد لبخند زد . خودشو توي بغل هري جمع كرد تااز گرمايي كه از بدن اون پسر متصاعد ميشد استفاده كنه چون
به معناي واقعي كلمه داشت يخ ميزد.
هري دستشو دور شونه ي لويي انداخت: مطمئن باشم كه حالت خوبه؟
لويي خواست جواب بده اما ليام بهش اجازه نداد: اره بايد نگران باشي اخه اوني كه حالش بده لوييه اينطور نيست؟ سفت بغلش كن كه يه وقت سردش نشه.

هري با عصبانيت گفت: بس كن ليام حال هيچ كس اينجا خوب نيست
ليام پوزخند زد: وقتي دوست پسر عزيزت داشت با دستاي خودش مثلا برادرشو مي فرستاد پيشواز مرگ به اين چيزاش فكر نميكرد؟
هري چشماشو چرخوند: ببخشيد يادم رفت اوني كه چند ساعت پيش ياسرو كشت تو بودي .
ليام از بين دندوناي به هم چفت شدش غريد: اين عوضي باعث شد ما الان اينجا باشيم. پس تقصير اونه
هري همون طور كه لويي رو توي بغلش گرفته بود گفت: حال اون از تو بدتره . عوضي هم خودتي.

ليام يه قدم به جلو برداشت و بي توجه به نايل كه از جاش بلند شد تا جلوي هر اتفاق احتمالي اي رو بگيره گفت: حالش خيلي بده نه؟ اخي ... يادم رفت اوني كه شيش ساعته توي اتاق عمل داره جون ميده لوييه.
هري حتي از فكر اينكه لويي بلايي سرش بياد تا مرز جنون پيش ميرفت و اين چيزي بود كه ليام يا نمي دونست يا ترجيح ميداد به روي خودش نياره: دهن به فاك رفتتو مي بندي يا خودم ببندمش؟
ليام پوزخند زد: بيا ببينم ميخواي چه غلطي بكني.
هري اماده ي دعوا بود. برخلاف اون چيزي كه همه فكر ميكردن شديدا نگران زين بود و از طرفي وضعيت فيزيكي و روحي لويي ميترسوندش. تا حالا اونو  توي اين حال نديده بود و نمي تونست شدت اضطرابشو با كلمات به زبون بياره خواست از جاش بلند شه ولي لويي مچ دستشو گرفت: الان وقتش نيست هزا...زين...
ليام هيستريك خنديد: توي عوضي تا وقتي كه زين حالش خوب نشده و حتي بعدش حق نداري اسمشو بياري فهميدي؟
طاقت هري تموم شد . به سرعت از جاش بلند شد و رو به روي ليام وايساد: تا وقتي كه من نفس ميكشم فكر اينكه به اون توهين كنيو از سرت بيرون كن. واسم مهم نيست چه قدر تحت فشاري و برام مهم نيست كه زين چه قدر برات...
وقتي مشت ليام  توي صورت هري خورد لويي خواست بلند شه ولي سرش گيج رفت و دوباره روي زمين سر خورد .

Fire And Stone(Z.M)Where stories live. Discover now