چشماشو به سختي باز كرد احساس ميكرد نياز داره ساعت ها بخوابه. وقتي تاري ديدش برطرف شد اولين چيزي كه ديد نايل بود كه مانيتور هارو چك ميكرد و يه چيزي مينوشت.
: صبح به خير پسر
+چي شده؟
: اون پسره اسمش چي بود؟ ليام؟ اون اوردت اينجا الانم بيرونهچيزي نگفت و سعي كرد بلند شه كه ساق پاش تير كشيد.
+اين چه كوفتيه؟
نايل لبخند كمرنگي زد:شانس اوردي كه به پات نخورد
و انگار كه چيز مهمي يادش اومده باشه صورتش جدي شد و پرسيد: تو هنوز اون داروهارو مصرف ميكني؟
زين جواب نداد و دوباره سعي كرد روي تخت بشينه و به درد پاش توجه نكرد
+فضوليش به تو نيومده
نايل ناباور به اون پسر خيره شد لويي يه چيزايي گفته بود ولي نايل كسي نبود كه باور كنه.flash back:
پسر كوچيك از پله ها پايين اومد و با نگاه طلاييش دنبال مادرش گشت: مامان؟ كجايي مامان؟
كسي جوابشو نداد و در عوض پدرشو ديد كه به سمتش مياد. عقب رفت و با ترس گفت: بابا شما ميدوني مامان كجاست؟ ديشب نبود الانم نيست
=اون رفته زين
: كي برميگرده؟
=اون ديگه نمياد
: اما... مامان منو تنها نميذاره مگه ميشه؟
=نميخوام چيزي بشنوم فقط برو تو اتاقت تا وقتي صدات كنم
اشك هاي پسر صورتشو خيس كرد: شما دروغ ميگي. مامان منو تنها نميذاره
و بعد صداي برخورد دست اون مرد با صورت پسر كوچكش فضاي عمارتو پر كرد.
The end: زين. با توعم كجايي؟
+اومدم اينجا تا خونه بخرم فكر ديگه اي نكن بايد برم حسابمو خالي كنم. ياسر دنبالم ميگرده بعدش يا اون منو ميكشه يا من اونو پس هيچ سوالي نپرس تا بعد.
سعي كرد راه بره و كمي موفق شد. ضعف بدنشو گرفته بود و احساس گرسنگي شديدي داشت.
: باشه قبوله ولي قبلش بيا يه چيزي بخور. جلوتو نميگيرم ولي بدون اين زخم ميتونه كار دستت بده چون عفونت كرده.
+زخماي بزرگتر نتونستن اينم نميتونه.
نايل فقط به مرد رو به روش خيره شد و بيرون رفت تا كمي صبحانه درست كنه.زين روي تخت نشست و سرشو بين دستاش گرفت. ميدونست ياسر پيداش ميكنه ولي اميدوار بود به اين زودي نباشه چون اون مرد اگه ميخواست تنها جلوي زين وايسته به طرز فجيعي كشته ميشد. و زين ميخواست مطمئن شه كه قدرت صد در صدشو به دست مياره.
وقتي تلاش كرد كه راه بره ديد سخته ولي شدنيه از در بيرون رفت و ليامو ديد كه روبه روي تلويزيون نشسته و يه برنامه نامعلومو نگاه ميكنه با ديدن زين از جاش بلند شد و لبخند زد: سلام
زين بي توجه از كنارش رد شد تا به دستشويي بره. اون خونه هنوز همون طور بود درست مثل موقع هايي كه زين و لويي ميومدن پيش نايل و ساعت ها فيلم ميديدن و ويد ميكشيدن.
+سوييچ؟
_اما... تو كه...
+زياد حرف نزن جنده گفتم سوييچاخم عميقي روي پيشوني نايل نشست و با بشقاب پنكيك از اشپزخونه بيرون اومد: اول يه چيزي بخور بعد برو
زين سويچيو از ليام گرفت و چشماش سياهي رفت اما توجه نكرد و به سمت ماشين رفت. به خودش اعتراف كرد كه حالش از اين زندگي به هم ميخوره....
*نايل؟
نايل بشقابو جلوي ليام گذاشت: بله؟
*چيزيش نشه؟
نايل خنديد: اون زينه پسر قوي تر از چيزي كه بتوني تصور كني. راستي تو هم توي دعوا اسيب ديدي اينطور نيست؟
*من ؟ نه اينا ... اينا فقط يه سري زخم قديمين كه...
: كه هنردست بردار منه؟
*برادر؟
: بهتره بگم دوست خيلي نزديك بگذريم صبحانتو بخور...
وقتي توي ماشين نشست سرشو كمي به صندلي تكيه داد و با ديدن ابميوه تو داشبرد اونو برداشت و كمي ازش نوشيد. وقتي ابميوه به نصف رسيد حالش بهتر شده بود. ماشينو به حركت در اورد و به ادرسي كه لويي بهش داده بود نگاه كرد. تصاوير محوي از تماسش با هري يادش بود ولي كيه كه اهميت بده؟
به بانك مورد نظرش رسيد و دنبال سم گشت. سم با كت شلوار سرمه اي و پيراهن مردونه سفيد پشت ميز رياستش نشسته بود و به اسناد جلوش نگاه ميكرد. وقتي سايه كسيو روي خودش احساس كرد سرشو بالا اورد و حقيقتا تعجب كرد: زين؟؟؟؟
+ خودمم
: پسر ٤ ساله نديدمت
+حسابمو خالي كن سم و ردي ازش نذار
: توي دردسر افتادي؟
+كاري كه گفتمو بكن
چشماشو بست و سعي كرد سرگيجشو ناديده بگيره. صداي سم كه دستور چاي داد رو شنيد و چشماشو باز نكرد.
: ميتونم يه سوال بپرسم؟
زين با چشماي بسته گفت: بپرس
: لويي و نايل خوبن؟
+نمي دونم فكر كنم
وقتي چاي روي ميز قرار گرفت سم از پشت ميزش بلند شد و روبه روي زين قرار گرفت.
به كيك روي ميز اشاره كرد و گفت:يه كم ازش بخور اگه دوست نداري بگم يه چيز ديگه بيارن
+اين لوس بازيات تموم نشده؟ كم اتو كشيده باش
:وقتي تو رفتي توي باند و لويي هم باهات اومد من خيالم راحت شد كه تنها نيستي ولي وقتي فهميدم چي شده خيلي ...
+سم تمومش كن نه لويي نه نايل نه هيچ كدومتون قدر فاك برام اهميت ندارين پس حسابمو خالي كن چون بايد برم.
: الان نميشه زين بانك شلوغه و برداشتيا چك ميشه و ممكنه فرصت نكنم اطلاعاتو از سيستم مركزي پاك كنم فردا انجامش ميدم.
+پس فعلا: زين صبر كن مادلين رو يادته؟
+همون دختره كه صد بار زيرم خوابيد؟
: زين محض رضاي فاك اونا كشتنش
+من بهش هشدار دادم خودش مقصر بود.
راه خروجو پيش گرفت و از بانك بيرون رفت.
توي ماشين نشست و به مقصد خونه ي نايل روند.
اون خونه پنج تا روم داشت دوتاش دستشويي و حموم و دو تاشم اتاق خواب و يكيش اتاقي كه نايل بهترين و مدرن ترين وسايل پزشكيو توش نگهداري ميكرد و اما يه انباري معمولي كه معمولا شمرده نميشد.وقتي وارد خونه شد ليامو ديد كه روي كاناپه خوابش برده. دستشو لاي موهاش كرد و خواست طبق عادت قديميش موهاي اون پسرو بكشه كه تصوير محوي جلوي چشماش اومد: اون پسر نذاشته بود بميره ميتونست زينو ول كنه و با ماشين فرار كنه ولي اينكارو نكرده بود. هرچند زين ميدونست كه اين حس ترحمش مدت زيادي دوام نداره....
گايز من واقعا دوست دارم خيلي سريع اپ كنم و از طرفي ميخوام وقت كنيد و بخونيد. چون الان زمان امتحاناي من و بعضي از شماست اين موضوعو ميدونم.لطفا توي ريدينگ ليستتون ادش كنيد و براش كامنت بذاريد. البته اگه استوريو دوست داريد.
كامنت گذاشتن شما واقعا انگيزه زياديه براي من
Z