53

1.8K 377 255
                                    


پنج روز در ظاهر زمان زيادي به نظر نمياد. براي كسي كه بايد روي مقاله ي دكتراش كار كنه به اندازه ي سه روز طول ميكشه. براي كسي كه ميره سر كار، پنج روز هويت زماني خودشو حفظ كرده. براي كسي كه توي زندانه ٥ سال و براي كسي كه منتظر به هوش اومدن مهم ترين ادم زندگيشه و نميدونه توي جنگ بين اون فرد و مرگ چه كسي برنده ميشه، به اندازه يه عمر طول ميكشه.
ليام خسته بود ، توي اين پنج روز مجموعا ده ساعتم نخوابيده بود و ٤ كيلو كاهش وزن داشت. شايد تنها چيزي كه ميخورد قهوه هايي بود كه لوك ، نايل و سم براش مياوردن و يواشكي توش شكر ميريختن تا كمي انرژي بگيره . هري چند بار بهش سر زده بود و هر دفعه با هم دعواشون شده بود. در نتيجه الان ٣ روزي ميشد كه ليام خبري از دوست صميميش نداشت. هري روزاي وحشتناكي رو ميگذروند. لويي به بدترين شكل ممكن مريض بود و تب داشت. چند بار تا مرز تشنج پيش رفته بود و هذيون ميگفت. نايل عملا گفت كه نميدونه بايد چيكار كنه و جز داروهاي متعدد چرك خشك كن و تقويتي كه هيچ كدوم تاثيري نداشتن كاري از دستش بر نمياد. بهترين دكتراي بردفورد رو بالاي سرش برده بود ولي همشون از درمانش عاجز بودن.

نايل هم روزاي وحشتناكي رو ميگذروند. از طرفي ليام كه مدام با زين حرف ميزد و حتي لحظه اي از كنارش تكون نميخورد. از طرفي خود زين كه بر اساس تشخيص پنج تا پزشك كه سه تاشون با هواپيماي شخصي ياسر و با پيگيري هاي چارلي و هري از امريكا و المان اومده بودن، توي كماي موقت بود .
هري به اندازه ي كل دنيا توي اين مدت اشك ريخته بود و از طرفي نميتونست ليامو تنها بذاره و از طرف ديگه لويي روز به روز بدتر ميشد و هوشياريش پايين تر ميومد.
سم هر روز براشون غذا مياورد و روز بعد همشو دست نخورده پيدا ميكرد و توي سطل زباله ميريخت.
داروهايي كه براي زين تجويز ميشد كمياب بود و چارلي از تمام نفوذش توي بازار سياه امريكا و انگلستان استفاده ميكرد تا بتونه سر وقت اونارو به دست پزشكا برسونه.
گروه دوستي اي كه روزي شامل زين، لويي ، ليام ، هري ، نايل و سم مي شد به بدترين شيوه ممكن از هم پاشيده بود.
چيزي كه زين يه عمر براش تلاش كرده بود و ثروت بي حد و حسابي كه از ياسر بهش رسيد ، باعث ميشد تا كوچك ترين دغدغه ي مالي اي وجود نداشته باشه اما شايد وضعيت فعلي اونا جزو معدود موقعيت هايي بود كه به پول اجازه نميداد رول اصلي رو بازي كنه.

...
ليام روي مبل اتاق زين نشسته بود و به زين نگاه ميكرد: براي من كه ديگه اين ادا هارو درنيار پسر. من كه ميدونم تو نميتوني زياد بخوابي. پاشو بذار تمام اين بدبختيا تموم شه. چرا نمي فهمي هممون داريم نابود ميشيم ؟چرا...
+ليام ؟
در اتاق باز بود ولي ليام متوجه نشد كه چرا صداشو نشنيده: چي شده نايل؟
نايل سعي كرد بغض توي صداشو مهار كنه: بايد بري خونه دوش بگيري . پاشو برو يه كم استراحت كن
ليام سرشو به چپ و راست تكون داد: نه زين تنهاست اگه يهو به هوش بياد چي؟
نايل كنار ليام نشست: اگه به هوش بياد و تورو با اين سر و وضع ببينه سكته ميكنه پاشو برو خودتو بشور مرد حسابي.
ليام مصمم بود: تنهاش نميذارم .
ولي نايل دو طرف ماجرارو در نظر ميگرفت. وضعيت زين مشخص نبود و اگر اينجوري پيش ميرفت ليام هم از پا در ميومد: ليام به من گوش كن ... نميتوني تا ابد بشيني اينجا. من ميمونم پيشش تو برو يه دوش بگير و سعي كن حداقل دو ساعت بخوابي. بعدش برگرد من ميرم پيش لويي. فقط ازت خواهش ميكنم اونجا كه رفتي چيزي نگي و دعوا نكني. لويي كه اصلا بيدار نيست حال هريم از تو بدتر نباشه بهتر نيست.
: مطمئن نيستم بتونم خودمو كنترل كنم

Fire And Stone(Z.M)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang