لويي بدنشو كشيد و به هري كه داشت موهاشو شونه ميكرد نگاه كرد: صبح به خير عزيزم
هري به سمتش برگشت: بيدار شدي لاو؟
لويي چند بار پلك زد : نه هنوز خوابم
هري خنديد و شونه رو روي ميز گذاشت: اذيت نكن
لويي همون طور كه دراز كشيده بود دستاشو باز كرد: بيا اينجا ببينم
هري لبخند زد و با قدماي بلند به سمت تخت خوابشون رفت . توي بغل لويي جا گرفت و سرشو روي قفسه ي سينش گذاشت: امروز چشمات ابي تر به نظر ميان
لويي خنديد: خوبه يا نه؟
هري همون طور كه به ضربان قلب لويي گوش ميداد گفت: ابي گرم ترين رنگه. واي به حالت اگه اين جملرو كس ديگه اي بهت بگهلويي با لذت به موهاي اون پسر كه كم كم داشت مثل قبل بلند ميشد نگاه كرد. استرسي كه داشت غير قابل توصيف بود ولي در نهايت تمام جرعتشو جمع كرد تا حرفشو بزنه : ميخوام يه چيزي بهت بدم قول ميدي مراقبش باشي؟
هري از پايين بهش نگاه كرد: چي؟
لويي با ملايمت از جاش بلند شد و به طرف در رفت: چند دقيقه ديگه مي فهمي
مدت ها بود كه براي امروز برنامه ريزي كرده بود ولي هيچ وقت فكر نمي كرد بتونه تصميمشو عملي كنه.
وقتي درو باز كرد متوجه شد هنوز كسي بيدار نشده. سوييچ ماشينشو برداشت و از خونه خارج شد . بعد از اينكه داشبرد رو باز كرد و چيزي كه دنبالش بود رو پيدا كرد ، بسته رو توي جيبش گذاشت ، وارد خونه شد و به سمت اتاقشون رفت.
هري همچنان روي تخت دراز كشيده بود و ملافه ي سفيد كنتراست جالبي با پوست گندميش ايجاد ميكرد.
لويي كنارش نشست و هري متقابلا روي تخت نشست: چرا استرس داري عزيزم؟
لويي دو تا دست هري رو بين دستاش گرفت: ميخوام يه چيزي رو بهت بدم. وقت زيادي ندارم هزا نميخوام تلفش كنم.
هري كمي ترسيد: چي شده لو؟ داري مي ترسونيم
لويي لبخندي زد و به چشماي سبز و وحشي اون پسر نگاه كرد: فقط بهم گوش بده باشه؟
هري سرشو تكون داد و لويي دستشو توي جيبش برد و جعبه ي ساخته شده از چوب گردوي كرم رنگ رو بيرون اورد. نگاه هري بين چشماي لويي و دستش در گردش بود و نمي تونست بفهمه لويي چه قصدي داره.
لويي در جعبه رو باز كرد و حلقه ي طلا سفيد رو بيرون كشيد: اينو مادرم وقتي ١٦ سالم بود بهم هديه داد. مثل يه جور ميراث خانوادگي.... يادمه بهم گفت هر وقت عاشق شدي اين حلقرو به مهم ترين ادم زندگيت هديه بده و بهش قول بده كه قلبت تا ابد فقط براي اون مي تپه. از اشنايي ما چهار سال ميگذره هزا. انقدري كه لازمه منو شناختي و شناختمت . مدت هاست فهميدم كه من بدون تو معني ندارم ، در واقع هيچي نيستم. دقيقا مثل يه ذره ي معلق توي هوا ، پوچ و بي هدف . زمان بدون تو برام نمي گذره . هوا سنگين ميشه ، نفس كم ميارم . ازت ميخوام بذاري اينو دستت كنم چون تمام اين چهار سال، ثانيه به ثانيش، بارها بهم ثابت شده كه قلب من جز تو براي كسي نمي تپه. اگر فكر ميكني اون ادمي كه ميتوني تا ابد دوستش داشته باشي منم كه هيچي اگرم نه هيچ مشكلي نيست برميگرديم به زندگيمون تا روزي كه تو بخواي جدا شي. ولي حتي اگه اينجوريم باشه من تا ابد تورو دوست دارم حتي اگه انتخابت ادم لايق تر ، بهتر و خوشبخت تري باشه.