زیپ کوله شو با دقت بست و مثل همیشه بند کفشاشو سه بار گره زد. طبق معمول هیچ کدوم از اعضای خانواده اش این وقت صبح بیدار نبودن و تو سکوت خونه رو ترک کرد. از پنجره کوچیک راهرو می تونست هوای نیمه ابری و نم بارون کم جون دیشبو روی درختا و خیابون ببینه .
_ این هوا رو دوست دارم.
زیر لب خطاب به خودش گفت و پله هارو با سرعت پایین اومد. حتی دلش نمی خواست یه ثانیه از تنفس هوای نم دار و خنک صبح رو از دست بده . بعد از باز کردن در و ورودش به خیابون اولین چیزی که دید کامیون بزرگی جلوی مغازه روبروی آپارتمانشون بود. درست جلوی مغازه آقای چو که کنار خونه دو طبقه اش قرار داشت .از وقتی یادش میومد میوه فروشی آقای چو همیشه اونجا بود و تو خونه کنارش با همسرش زندگی می کرد. اما حدود دوماه پیش اون مرد و پسرش بعد از خالی کردن خونه و مغازه مادرشو هم با خودش برده بود و به نظر می رسید حالا قراره اون خونه و مغازه صاحب جدیدشونو داشته باشن چون در هر دو باز بود.
چند قدم به جلو برداشت و به مردی که همون موقع از هامر اچ دوی مشکیش پیاده شد نگاه کرد. به لطف صمیمی ترین دوستش که عشق دیوانه واری به انواع ماشین داشت خیلی خوب تونست مدل ماشین مرد رو تشخیص بده و اون ماشین خاص اولین چیزی بود که توجهشو جلب کرد اما بیشتر از اون نتونست مردی که به نظر می رسید صاحب جدید املاک چوئه رو دید بزنه و صدای دوست بی حوصله اش مجبورش کرد نگاهشو از مرد بگیره و به پسر قد بلندی که به سمتش میومد بدوزه.
_ می دونی چند ساعته اینجا منتظرم بکهیون؟ چرا هر روز دیر می کنی.
گوشه لبشو بین دندوناش گرفت و آروم گفت :(( متاسفم جونگین. داشتم طلوع خورشیدو نگاه می کردم .))
_ترجیح میدادم بگی خواب موندی . لازم نیست انقدر دلایل عجیب از خودت بسازی.
بند کوله شو روی کتفش جابجا کرد و درحالی که سعی داشت با قدم های بلندی که برمیداشت بتونه همراه جونگین حرکت کنه ، مصرانه جواب داد:(( ولی من واقعا داشتم طلوع خورشیدو تماشا می کردم. اینکه چیز عجیبی نیست .))
_ انگار از یه سیاره دیگه اومدی. کمک !دوست من یه آدم فضاییه.
جونگین جمله آخرشو با صدای نسبتا بلندی گفت و چیزی که نصیبش شد آرنج بکهیون تو پهلوش بود. بکهیون اخم کرد و به جونگینی که حالا داشت با غرغر پهلوی دردناکشو ماساژ میداد گفت :(( مجبور نیستی باهام دوست باشی و دائم برای رفتارام که اصلا هم عجیب نیستن تعجب کنی. ))
جونگین لب پایینشو آویزون کرد و کله شو خاروند.
_ چرا مجبورم باهات دوست باشم چون حدس بزن کی یه هیونگ سوپر محشر داره که من ازش خوشم میاد؟
بکهیون در جواب چشماشو چرخوند و با بی حوصلگی جواب داد:(( به جای اینکه انقدر خودتو با دوستی با من اذیت کنی فقط برو سراغ کیونگ. اینکه کار سختی نیست .))
YOU ARE READING
Alien🌠 [Chanbaek]
Fanfiction"من می خوام توی قلب کوچولوت یه جایی هم برای من باشه." "و منم می خوام بدونی کل این قلب کوچولو برای توئه." ****** پارک چانیول بعد از طرد شدن از سمت خانوادهاش، هرچیزی که مربوط به زندگی سابقش میشه رو رها میکنه و تصمیم می...