2. But I can

259 61 7
                                    


"

بیخیالش شو!"

"این مسئله چیزی نیست که یکی دیگه بتونه راجبش بهم دستور بده"

"ولی من میتونم"

"جایگاهی نداری که به من دستور بدی!"

"تو منو شاید نشناسی ولی کرولی چرا . میتونی ازش بپرسی چی کارا میتونم بکنم"

"اهمیتی نمیدم"

فرشته برگشت و به ساعت نگاه کرد
*هفت و چهل و پنج دقیقه

یه دفه تلفن شروع به زنگ زدن کرد،
فرشته میدونه که خیلی دیرش شده،
میدونه که کرولی آرومش نمیگیره،
نمیخواد کرولی بیاد اینجا و این عوضی رو ببینه!

مرد نیشخندی زد
"جواب تلفن و بده! عجله ای ندارم "

فرشته رفت سمت اون، روبه روش ایستاد تمام جدیت توی وجودش رو جمع کرد توی صورتش و بهش گفت
"برو! همین. الان."

مرد خندید
"خیلی خب خیلی خب عصبانی نشو فرشته. میبینمت"

"من علاقه ای به دیدن تو ندارم "
مرد با صدای آزار دهنده ای خندید،
و رفت
چطور؟
مثل دودی که یه دفه توی هوا پخش بشه!

ازیرافیل نفس عمیقی کشید عینکش رو از روی چشمش برداشت.
یه دفه یادش افتاد اخرین باری که به ساعت نگاه کرده بود خیلی دیرش شده بود.
تندی کتشو برداشت و چراغ کوچیکی که روشن بود و خاموش کرد و رفت سمت در .
در و باز کرد که...

ALWAYS & FOREVERWhere stories live. Discover now