ALWAYS & FOREVER

20. Her

با بهت بهشون خیره شده بود. بلاخره بعد چند ثانیه فقط موفق شد پلک بزنه.
ازیرافیل قطره ای که از چشم کرولی زمین افتاد و دید.

پس واقعی بود، واقعا یه نفر اون بال هارو جدا کرده بود.
شیطون دیگه جدا گم شده بود...

همونجا که بود نشست روی زمین. صورتش رو با دستاش پوشوند، خیسی رو کف دستش حس میکرد.
فرشته به سختی خودشو کنار کرولی رسوند و روی زمین نشست و آروم سرش رو در آغوش گرفت.

زمزمه کرد
"نمیخواستم باهاشون رو به رو بشی!"
چند لحظه توی اون حالت گذشت.

بلاهایی که زنجیره وار اتفاق میوفتادن شیطون رو خورد میکرد، غرورش رو میشکست و زانو هاشو خم میکرد ولی دلش نمیخواست ظاهرش هم شکسته به نظر برسه.

خودش رو از آغوش فرشته بیرون کشید و با پشت دستش چشماشو پاک کرد.

بلند شد و رفت داخل اتاق، خم شد سمت بال ها و اروم روشون دست کشید و نوازششون کرد، چه قدر دوستشون داشت...

رفت کنار تخت و ملافه ای که بال ها روش بودن و محکم کشید تا بیوفته پایین تخت.

رفت سمت فرشته، ازیرافیل همچنان روی زمین نشسته بود و به یه نقطه نامعلوم خیره بود.

کرولی دستشو سمت فرشته دراز کرد. ازیرافیل سرشو بالا گرفت تا کرولی رو نگاه کنه ولی شیطون دوباره چشماشو چرخوند تا فرشته رو نبینه.

ازیرافیل بدون اینکه اعتراضی بکنه با کمکش بلند شد و رفت داخل اتاق و روی تخت دراز کشید.

شیطون پتو رو به آرومی روش کشید. خواست از اتاق بیرون بره که صدای فرشته مانع اش شد و باعث شد سر جاش بایسته.
"کرولی!"

شیطون بالا پایین شدن قفسه سینه شو حس میکرد. کمی برگشت سمتش، فرشته گفت
"دردی که دارم اذیت کننده نیست! میدونی چی اذیت کننده ست؟.......
سکوت تو!"

چی میتونست بگه! اینکه چطوری اتفاقا خوردش کردن؟ یا اینکه چطور لاکس و اتیش زده بود؟ یا اینکه چطور لوسیفر وقیحانه تو چشماش نگاه کرده بود و گفته بود "دروغ گفته" ؟ یا اینکه هنوز مطمئن نبود که واقعا فرشته راست میگه یا خودش همه ی این کارارو کرده چون....
چون ماموریتش بوده؟!

ولی شیطون به یه کلمه بسنده کرد
"استراحت کن."
و از اتاق بیرون رفت و در و بست.

****

جرقه ای از آتیش پرت کرد. بال ها آروم آروم شروع ب سوخت کردن و شعله شون بالا و بالاتر رفت.
دور تر ایستاده بود و به شعله های آتیش نگاه میکرد.

توی یه زمین متروکه بزرگ بیرون شهر بود. بال هایی که دیگه متعلق به صاحبشون نبودن و برده بود اونجا که ترتیبشونو بده قبل از اینکه فرشته ازش بخواد اونا رو سر به نیست کنه!

گرمای آتیش و حس میکرد، دستاش توی جیباش بودن و سرش بالا بود،
باید سرشو بالا میگرفت، باید تظاهر میکرد.

صدایی از پشت سرش شنید باعث شد از افکارش بیرون بیاد.
"رفتی سراغش!"

شیطون وقتی متوجه صدا شد و صاحبش رو شناخت بدون اینکه برگرده سمتش گفت
"آره."
"بال هارو پیدا کردی!"
"آره!"
"باهاش حرف زدی؟! همچنان میگه کار من بوده؟"
"حرف نزدم و نذاشتم حرفی بزنه!"
"چه رومانتیک!"
"خفه. شو.!"

سکوت برای چند دقیقه بینشون برقرار شد. کرولی خسته تر از اونی بود که بخواد باهاش حتی بحث کنه! بلاخره لوسیفر سکوت و شکست
"I know who did that!"

"Just...fuck off! What is it?! New plan?!"
"Crowley! I'm sorry, Ok? Just let me say it!"

کرولی عصبانی برگشت و رفت سمتش، بهش اشاره کرد گفت
"I said FUCK OFF"

لوسیفر در کمال خونسردی به سر تا پای شیطون نگاه گذرایی انداخت و بعد یه اسم رو به زبون آورد و ادامه داد
"She did that!"

شیطون نیشخندی زد و با حرص گفت
"Don't start it! It's not about you! "
"Exactly! It's about you!"

کرولی سعی کرد انکارش کنه. نمیخواست باور کنه این ماجرا ربطی به گذشته ش داره!
"No! He said Lucifer!"
"It wasn't me! He is lying!"

بعد چند ثانیه لوسیفر ادامه داد
"What do you wanna do?"
"None of your business. Go away!"

لوسیفر بدون اینکه عکس العملی نشون بده خیلی سرد گفت
"Just let me know!"

و بدون اینکه منتظر جواب پرخاشگرانه دیگه ای از کرولی باشه رفت و تنهاش گذاشت.

کرولی به اون اسمی که لوسیفر گفت فکر کرد. اگه راست گفته باشه چی؟! اگه واقعا کار اون بوده باشه چی؟ خاطراتش رو به یاد می آورد، قبل از سقوط... اون رو خوب میشناخت ولی میدونست مهربون تر از اینه که همچین کار بکنه... نه کار اون نمیتونست باشه!

میخواست از ازیرافیل اینا رو بشنوه نه از عوضی ای مثل لوسیفر، که هرکاری میتونسته بود کرده بود تا نذاره یه روز اونا در آرامش باشن...

******
ترجمه
-میدونم کی اون کار و کرده!
-فقط....گمشو! این چیه؟! نقشه جدید؟!
-کرولی! من متاسفم، باشه؟! فقط بذار بگمش!
-گفتم گمشو!
-اون اینکار و کرده!
-شروعش نکن! این راجب تو نیست!
-دقیقا! راجب توعه!
-نه! اون گفت لوسیفر!
-من نبودم! اون داره دروغ میگه!
...
-چی کار میخوای بکنی؟
-به تو ربطی نداره! گم شو!
-فقط بهم خبر بده!