16. Fallen angel

179 39 0
                                    

"Angel!... can we chat?!"
"No!"
"Why?"

"It's better you be alone for a couple of days."
"I was alone for four bloody months... just... please!"

"....Fine!"
"Good! Tomorrow ritz?"
"No, come here! I'm not really...delited for going ritz."

"Yeah, course!...So...I'll see you!"
"bye"

و گوشی رو قطع کرد. شیطون میدونست که ازیرافیل هنوز ناراحته، و باید یه جوری از دلش در میاورد. هیچ وقت فرشته رو اونقدر گرفته ندیده بود.

*******

فرشته تلفن رو سر جاش گذاشت و چند لحظه توو فکر فرو رفت. با خودش فکر میکرد شاید اگه کرولی یکم تنها باشه براش بهتره!

شاید اون یه دفه ای سر رسیدن و اتفاقای اون شب باعث شده زیادی از کوره در بره! نمیخواست دوباره این اتفاق بیوفته! ولی اگه کرولی میخواد حرف بزنه بهتره که بهش این فرصت و بده...

به هر حال الان با چند ماه پیش فرق کرده، همه چیز بینشون واضح تر شده...

کتاب کوچیکی برداشت و چراغا رو خاموش کرد و از پله ها بالا رفت تا بره به اتاق خوابش.

در اتاق و که باز کرد و یه چراغ کوچیکی دیگه رو روشن کرد چشمش به گوشه تاریک اتاق افتاد. یه لحظه نفسش توی سینه حبس شد...

بعد دستش رو روی قفسه سینه اش گذاشت و نفس عمیقی کشید. فکر کرد مردی که گوشه ی اتاق توی تاریکی روی صندلی نشسته بود کرولیه.

"اوه کرولی... لازم نبود تا اینجا بیای!"
کسی که اونجا نشسته بود گفت
"کرولی نیستم!"

و این باعث شد دوباره فرشته شوکه بشه و البته رفته رفته وقتی مرد و شناحت حسش شبیه عصبانیت شد، گفت
"اینجا چی کار میکنی?!"

"من راجب تو و کرولی میدونم!"
"قبلا نمیدونستی؟"
"چرا ولی قبلا باهاش نمیخوابیدی!"

"چطور جرئت میکنی با یه فرشته..."
حرفشو قطع کرد
"وقتی کرولی وسط یه ماجراست، بخوای یا نخوای منم قاتیشم!"
"اون ازت نخواسته که باشی!"

"میخوام که باشم! میخوام ازش محافظت کنم در برابر دشمنش"
"من دشمنش نیستم!"
"خب پس تو دقیقا چی هستی؟!"
فرشته سکوت کرد.

مرد بلند شد از سر جاش و چند قدم به ازیرافیل نردیک شد
"خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم! تو و همه ی فرشته های بالا دستی عوضیت... که خوب میشناسمشون حق ندارین به من و اطرافیان ام آسیب بزنید! من لوسیفر مورنینگ استار لعنتی ام! همون چند ماه پیش بهت گفتم...کاری میکنم که همه شون پشیمون شن! مخصوصا تو!"

"تو بیشتر از اینا سقوط کردی که بتونی برای من تصمیم بگیری!"
"سقوط کرده یا نکرده تو زورت به من نمیرسه!!!"

فرشته محکم ایستاده بود و با اخمای در هم کشیده شده اش به چشمای قرمز لوسیفر خیره شده بود
"مطمئنی؟!"
شیطان چند قدم سمتش برداشت
"مطمئنم!"

*****

ترجمه
-انجل!...میشه حرف بزنیم؟!
-نه.
-چرا؟!
-بهتره چند روزی تنها باشی!
-من چهار ماه لعنتیو تنها بودم!...فقط...لطفا!
-......باشه
-خوبه!فردا رتز؟
-نه، بیا اینجا! اونقدری مشتاق رتز رفتن نیستم!
-اره. حتما...پس...میبینمت!
-خدافظ

ALWAYS & FOREVERWhere stories live. Discover now