21. The truth

158 41 1
                                    

فرشته آروم چشماشو باز کرد. به پهلو دراز کشیده بود و اولین چیزی که چشمش بهش افتاد کرولی بود.

بهش خیره شد. شیطون روی صندلی کنار تخت نشسته بود و به خواب رفته بود. گردنش سمت شونه اش خم شده بود و موهاش توی صورتش ریخته بودن. یه دستش از صندلی آویزون بود و انگشتاش در تماس با بطری واینی بودن که روی زمین بود.

فرشته لبخند محوی زد، میدونست چند روزه خوابیده و اینکه تمام این مدت و کرولی کنارش بوده براش خوشایند بود.

امیدوار بود حالا دیگه بتونه باهاش حرف بزنه.
چرخید تا اونطرف تخت و ببینه، بال هاش اونجا نبودن. مطمئن بود کرولی از اونجا بردتشون.

آروم از روی تخت بلند شد، دردش بهتر شده بود.
رفت سمت شیطون و موهاش رو از روی صورتش کنار زد و پتو روش کشید تا حداقل کمی احساس گرما کنه.

از اتاق رفت بیرون تا بره و دوش بگیره. با هیچ کدوم از اتفاقایی که افتاده بود کنار نیومده بود که حالا بخواد ازشون بگذره و برگرده به زندگی عادیش...

ولی میخواست کمی شبیه اون زندگی باشه! به خودش رسیدن تلاش کوچیکی بود برای جم و جور کردن حال و روزش.

داخل وان ایستاد و اجازه داد اب روی پوستش جاری بشه. صورتش رو بالا گرفت تا قطره های اب به صورتش بخورن.

سرش رو که پایین اورد چشمش به آبی افتاد که زیر پاهاش جمع شده بود. رنگش قرمز بود. آب داشت خون ها رو میشست.

******

کرولی بیدار شد، کمی چشماش و باز کرد تا فرشته رو نگاه کنه.

بعد چند ثانیه که به تخت خیره بود فهمید که کسی اونجا نیست.

انگار که برق از سرش پریده باشه بلند شد و ایستاد و به جای خالی فرشته نگاه کرد.
از اتاق با عجله بیرون رفت تا پیداش کنه.

پشت سر هم با خودش زمزمه میکرد
"کجایی..کجایی..کجایی..کجایی..کجایی..."

همه جا رو گشت ولی نبود، در سرویس بهداشتی رو با عجله باز کرد تا ببینه اونجاست یا نه.

تا کرولی در و اونطور با شدت و یه دفعه ای باز کرد ازیرافیل که داخل وان دراز کشیده بود ترسید
"OH MY GOD!"

کرولی با اضطراب بهش خیره شد و پرسید
"Why are you here?"

فرشته تعجب کرده بود و کمی هم عصبانی بود
"Why are YOU here?!"

کرولی که فهمیده بود چه گندی زده با لکنت گفت
"No...nothing..."
و بعد سریع اومد بیرون و در و بست.

نفس عمیقی کشید و سرش و تکیه داد به در و چشماشو بست
"چه غلطی دارم میکنم من!"

چند دقیقه گذشت که فرشته صداش کرد
"کرولی!"
شیطون دوباره سریع در و باز کرد و رفت داخل
"بله؟!"

ALWAYS & FOREVERWhere stories live. Discover now