9. Well well well...

192 55 13
                                    

"محض رضای جهنم!"
صدای خنده ی سرخوش لوسیفر رو از توی گوشی واضح میشنید. حرصش گرفته بود!
"اااااهههه لوسیفر من سه ماه و خورده ای توو این خراب شده دارم دنبال این یارو میگردم! معجزه هام تموم شد لنتی! =/"
"باشه به بابا میگم!"
خندید. کاملا مشخص بود لوسیفر مثل همیشه به مهارت های شیطانیه نداشته ی کرولی ایمان داره و نمیخواد قضیه رو خیلی جدی بگیره!
"عوضیه...."

"بیا روراست باشیم، میشه؟ تو گفتی به سرگرمی نیاز داری!"
و دوباره بلند خندید.ولی این دفه خنده اش خیلی طول نکشید، با کس دیگه ای شروع کرد به حرف زدن
"...ببین کی اومده!چطوری؟!... خوش بگذره کرولی، فعلا!"

و گوشی رو قطع کرد.
کرولی سرش رو به پشت دستش تکیه دادو چشماش و بست.
"Damn it!"

شیطون اون سه ماه و خورده ای رو صرف این کرده بود که خودشو توی مافیا ی لعنتیه مکزیک جا کنه تا بتونه زود تر اون قاتل عوضیه فراری رو بگیره! هیچ وقت از قاتلا خوشش نمیومد...

توی هتل بود. با خودش فکر کرد؛ سه ماه توو این اتاق ساده ی مسخره بودن... البته خیلی وقتا به کلوپای معروفی که پاتوق ادمای عوضی بودن میرفت بلکم اون قاتل و بینشون پیدا کنه ولی خب گاهی هم ترجیح میداد فقط چند پیک بنوشه...

کنار تخت نشسته بود و سرش رو بین دستاش گرفته بود. چند لحظه بعد خودشو رها کرد روی تخت و به سقف خیره شد... و فقط خیره شد...

به خودش گفت
"نع!اینجوری نمیشه! اینجوری نمیشه بیخیالش شد! من فقط...."
بقیه ی جمله شو ترجیح داد بلند به زبون نیاره ولی خودش میدونست ادامه ی جمله رو!
من فقط دلتنگش شدم

تق تق تق تق تق!
در میزدن. دوباره این نظافت چیای مسخره.بلند گفت
"I don't need you!"
"There is something that I have to tell you mr. Crowley!"

شیطون بی حوصله با خودش گفت
"Tell me Whooot!"
بلند شد و عینکش زد به چشمش و توو آینه نگاهی به خودش انداخت قبل از اینکه در و باز کنه. نه اینکه براش مهم باشه چطور به نظر میرسه، فقط برای اینکه موقعیتش ایجاب میکرد.

در باز کرد و دست به سینه تکیه داد به چارچوب در و زل به مستخدم.
"What?!"

"ام...عذر میخوام آقای کرولی. یه نفر پایین توی لابی منتظرتونه!"
"چرا این همه راه اومدی بالا، میتونستید زنگ بزنید!"
نظافتچی بدون اینکه کلمه ی دیگه ای حرف بزنه مضطرب اونجا رو ترک کرد و رفت.
کرولی فقط چپ چپ نگاش کرد.
"What the hell?!"

برگشت توی اتاق و به اسلحه ای که روی میز بود نگاه کرد. با خودش گفت
"Naaa, I don't need you too!"
از اتاق بیرون رفت و در و پشت سرش بست.
وقتی به طبقه پایین رسید لابی خالیه خالی بود. به وسط سالن نگاه کرد.

یه مرد پشت بهش روی مبل نشسته بود و کنار مبل یه دختر بچه ایستاده بود. اطرافشون چهارتا مرد مسلح ایستاده بودن.
دختر نگران به سمتی که کرولی ایستاده بود نگاه میکرد.

شیطون برگشت تا ببینه دختر بچه به چی خیره شده و پشت سرش دور تر اون زن نظافتچی ایستاده بود و به دختر نگاه میکرد.
موقعیت براش واضح بود. اروم زیر لب به زن گفت
"برش میگردونم، فقط الان برو!"
دستاشو مشت کرد و یه نفس عمیق کشید و رفت سمت اون مرد.

مرد بلند شد ایستاد و برگشت سمت کرولی
"اوه! سلام آقای کرولی! منتظرتون بودم!"
و دستشو سمت شیطون دراز کرد.
کرولی به قیافه مرد نگاه کرد، خودش بود همون عوضیه قاتل!

بدون اینکه باهاش دست بده رفت روی مبل روبه روش نشست و سرش رو تکیه داد به دستش و به مرد خیره شد.
"حالتون چطوره؟!"
"چی میخوای؟"
مرد که اون واکنش رو دید سر جاش نشست.
"فکر کردم امکانش هست با هم دوستانه صحبت کنیم"
"من هیچ دوستی با تو ندارم"

دوستی ای با اون نداشت ولی خوشحال بود که خودش با پای خودش اومده بود اونجا!
"خب... متاسفانه متوجه شدم شما چند وقته اینجا دنبال من میگردید"
"عاااااها!"
"و برای این اینجام که مطمئن شم دیگه دنبال من نمیاید! چون نمیخوام دستم به خون کس دیگه ای آلوده شه."
"چه جالب"
"و این دختر کوچولو برای ضمانت اینجاست."

کرولی کج کج به دختر بچه که چشماش قرمز بودن نگاهی انداخت.
"تو واقعا فکر کردی من به جون آدمیزاد اهمیت میدم؟!"

مرد خندید
"اگه اهمیت نمیدادید الان اینجا نبودید!...به هر حال دوستان من یه مدت اینجا هستن تا مطمئن بشن شما همین امشب مکزیک و ترک میکنید"
و به چند نفر مسلحی که اطرافشون ایستاده بود اشاره کرد.

شیطون لبخند کجی زد
"آره امشب خوبه!"
"چه خوب. خوشحال شدم از آشناییتون. بریم دختر کوچولو!"

مرد بلند شد و با دختر بچه از در هتل بیرون رفتن.
کرولی همچنان که نشسته بود خم شد و بطری واینی که روز میز کوچیک جلوش بود برداشت و همونطوری سر کشید. بطری رو که گذاشت روی میز سرشو کمی بالا گرفت و به مردایی که اطرافش ایستاده بودن و بهش زل زده بودن نگاه کرد. نیشخند زد.
"خب خب خب....چی داریم اینجا؟..."

ALWAYS & FOREVERHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin