13. WE SHOULDN'T

186 53 1
                                    

در و با پاش باز کرد. فرشته دیگه نمیتونست بیشتر از این بایسته. از مابین گیاها گذشتن، بردش داخل اتاق و نشوندش روی تخت. از درد نمیتونست حرف بزنه...

کرولی چند بار دور خودش چرخید
" عهههه آب، آب مقدس، آب مقدس ،آب مقدس، اها اونجا!"
دوید بیرون و با عجله در گاوصندوق و باز کرد. چند ثانیه به ظرف خیره شد. و بعد برش داشت و برگشت پیش فرشته.
نفس نفس میزد، نشست روی تخت و با عجله در ظرف و باز کرد...
ازیرافیل که به علاوه ی دردش یه لحظه شوکه شده بود با عصبانیت گفت
"چی کار میکنی،خطرناکه، بدش به من!"
و ظرف و از دست کرولی کشید.
شیطون ترسیده بود، جوری که فرشته با خودش فکر کرد که تا حالا اینشکلی ندیدتش!
"میخوام کمک کنم!"
×××
"تو فقط خودتو به کشتن میدی! دور وایسا!"
کرولی بدون اینکه مخالفتی بکنه سریع بلند شد و چند قدم رفت عقب تر...
ازیرافیل به سختی میتونست نفس بکشه
"خیلی خب..."
کرولی از اضطراب نمیتونست حرفی بزنه و فقط دستاشو عصبی تکون میداد.
فرشته آروم آب مقدس رو روی زخمش ریخت.
و فقط تونست لبش و محکم گاز بگیره که بیشتر از این کرولی رو نگران نکنه.
سخت نفس میکشید... اینقدر ادامه داد تا تمام آبی که توی ظرف بود تموم شد.
ظرف از دستش افتاد روی تخت و قل خورد و افتاد زمین.
فرشته فقط خودش رو رها کرد روی تخت و چشماشو بست و نفس کشید... درد داشت کم کم محو میشد...
شیطون گفت
"Are you Alright?!"
×××
ازیرافیل به کرولی نگاه کرد و گفت
"Are YOU alright?!"
کرولی نگاهشو از فرشته گرفت و به جای دیگه خیره شد و دستشو گذاشت روی دهنش
"Ohhhh....!!! Naaah I'm NOT!"
"Dear....I'm... fine!"
"What was he like? How that bastard did this.....to you? !"
"......he wanted my ring.. & I didn't..."
"Ugh! Aziraphale fuck that ring!"
فرشته ناراحت گفت
"But... that was your gift!"
"SOOOOO, fuck me too!"
"Crowley!... Take a breath!"
شیطون نشست لبه ی تخت و به دستاش خیره شد.
ازیرافیل به سختی بلند شد و نشست. به دستای شیطون نگاه کرد... خونی بودن. بشکن کوچیکی زد و توی یه چشم به هم زدن اثر هیچ خونی هیچ جایی نبود.
×××
ولی کرولی میدونست که فراموشش نمیکنه!
فرشته دستاشو گرفت و آروم فشرد و بعد عینک دودیشو از روی چشمش برداشت. کرولی بهش خیره شد... هیچی نمیگفت و فقط نگران نگاهش میکرد...
فرشته لبخند زد.
شیطون یه دفه خم شد سمتش و محکم بغلش کرد. ازیرافیل یه دستش رو دور کمرش گرفت و دست دیگه ش رو پشت سرش... سر کرولی رو بوسید و آروم زمزمه کرد
" I'm so... sorry!"
چند دقیقه توو همون حال گذشت
کرولی وقتی یه کم آروم تر شد بلاخره از فرشته جدا شد و سرش رو پایین گرفت.
فرشته دستش روی گونه ی کرولی گذاشت و نوازش اش کرد
×××
"من متاسفم! نباید اون شب ناراحتت میکردم!"
شیطون آروم گفت
"اون مال قبلا عه!"
ازیرافیل به چشماش خیره شد. بعد چند ثانیه چشماشو بست و لب هاشو روی لب های شیطون گذاشت...
کرولی خودش رو عقب کشید
"Angel... we....we shouldn't! "
" I know!"
بغض گلوشو گرفت
"......I... I missed you Aziraphale!"
"I know..."
فرشته آروم لبخند زد. کرولی خیره شد بهش...چه قدر زیبا بود... آروم به هم نزدیک شدن و همدیگه رو بوسیدن..
×××
ازیرافیل دستشو آروم برد مابین موهای تقریبا بلند شیطون و به خودش نزدیک ترش کرد...
دلش نمیخواست هیچ فاصله ای بینشون باشه!
شیطون چشماشو بسته بود. حس کرد دستای فرشته بند کوچیک دور گردنشو باز کرد. در حالی که همدیگه رو میبوسیدن کرولی کمی خودش رو عقب کشید وآروم توی گوش فرشته اش گفت
"What they call it, angel?"
فرشته آروم گفت
"They call it, LOVE!"
و دوباره به هم برگشتن و همدیگه رو در آغوش کشیدن.... خیلی نزدیک تر...خیلی عمیق تر.... با تمام وجودشون....
با تمام وجودشون....

×××
ترجمه
-خوبی؟!
-تو خوبی؟!!!
-اههه....نههههه! نیستم!
-عزیزم. ... من...خوبم!
-چه شکلی بود؟! اون حروم زاده چطوری این بلا رو...سرت آورد؟!
-انگشتر منو میخواست. ..منم نمی....
-اااه! ازیرافیل! گور بابای اون انگشتر!
-ولی...اون هدیه ی تو بود!
-پس... گور بابای من هم!
-کرولی! آروم باش!
***
-انجل...ما...ما نباید این کار و بکنیم!.
-میدونم!
-من...دلم برات تنگ شده بود ازیرافیل!
-میدونم...
***
-به این چی میگن انجل؟
-بهش میگن، عشق!

ALWAYS & FOREVERWhere stories live. Discover now