27. That was fun

137 31 3
                                    

صدای قفل شدن در و پشت سرش شنید. این هر بازی ای بود و میکائیل هر نقشه ای داشت، به هر حال داشت خوب پیش میرفت براش و کرولی احمق هم دنبالش کرده بود...

با دستاش کتف های شیطون رو لمس کرد و در گوشش زمزمه کرد
"چیو میخوای اول امتحان کنی؟"

کرولی با اون رفتار ها فقط عصبی تر میشد، ولی ترجیح داد کمی بیشتر صبر کنه.

توی کیفی که بین دستاش بود رو نگاه کرد. یه دستبند!

حالا که میکائیل میخواست بهش اختیار بده که مهره شو توی بازی، خودش انتخاب کنه، شیطون هم باید ازش بهترین استفاده رو میکرد.

"بشین."
"اوه! فک کنم دارم کم کم علاقه هاتو کشف میکنم."

کرولی جوابشو نداد. میکائیل نشست روی تخت.
شیطون جلوش روی دو زانو نشست و همونطور که داشت پاهاشو میبست گفت
"چرا اون کار و با یه فرشته ی دیگه کردی؟"
"اون عاشق کسیه که من دوسش دارم!"

کرولی دستبند و یه روبان عریض مشکی برداشت.
"اون کسیه که من دوسش دارم!"

لحن حرف زدنشون با هم تند نبود، دوست داشتنی هم نبود. اگه از دور میشنیدی، انگار که دوتا غریبه داشتن در مورد روزمرگی هاشون حرف میزدن.

دستاش و با دستبند بست.
"چی میخوای؟"
"تورو."

کرولی دستبند و با روبان مشکی محکم بست بالای تخت طوری که دستاشو نتونه پایین بیاره. هر بار بیشتر بدنش خودنمایی میکرد.

"اینطوری؟"
"تو خیلی وقته این پایینی، من اندازه ی تو روی زمین نبودم ولی اونقدری اینجا بودم که بفهمم ادما چطور عشق بازی میکنن."

شیطون به چشماش نگاه کرد که زل زده بودن بهش و بعد به بدنش نگاه نسبتا طولانی انداخت.

میکائیل لبخند کوچیکی زد.
"پس درست فهمیدم!"

کرولی که تا اون موقع ایستاده بود نشست لبه تخت. خم شد از توی کیف یه چشم بند هم پیدا کرد و بدون تعلل برش داشت و روی چشماش گذاشت . دیگه براش واضح بود میخواد چی کار کنه.

میدونست چطور این بازی و پیش ببره.
هیچی نگفت. دستاشو روی مچ پاهاش گذاشت. میکائیل لبخندش محو نشده بود. دلش میخواست زود تر اتفاق بیوفته!

شیطون بلاخره دستاشو حرکت داد. پاهاشو نوازش کرد، حرکت دستاش آروم بود طوری که میکائیل میتونست دستاشو روی اینچ به اینچ بدنش حس کنه.

دستاشو آروم برد بین پاهاش.
از نفسای عمیق ش میتونست بفهمه چه قدر تشنه ست، نه اینکه کرولی قبلا توی همچین شرایطی نبوده باشه، به هر حال اون یه شیطونه!

دستاشو برد بالاتر بین رون های پاش و کمی نزدیک تر شد. به چهره ش خیره شد تا عکس العمل شو ببینه. هریسانه منتظر حرکت بعدی کرولی بود، ولی شیطون نمیخواست سیرابش کنه! مگه همچین عطشی سیراب هم میشه؟

ALWAYS & FOREVERDonde viven las historias. Descúbrelo ahora