پک میگیرم از سیگار دست پیچم.
تنها بدیِ این مینی برگها، مینی برگ بودنشان است!
میخندم برای افکار ابلهانهام.
میخندم و نگاهت میکنم.
اخم کردهای.
به تاج تخت تکیه زدهای سیگار دود میکنی.
سیگار مشترکمان شده سیگار های منزوی.
سیگار من پر از مخدر های جورواجور.
سیگار تو پر از توتون و تنباکوی تازه، پر از گردههای زرد رنگِ مسکن.
من برایت درد شدهام، دلیلِ مسکنهای داخل سیگارت شدهام.
دیگر همراهیام نمیکنی.
گاهی که بیخیال هزار مدل اعتیاد آور و روانگردان میشوم همراهیام میکنی در پکهای ماریجوانا.
اما، اینها که پرواز نیستند.
وقتی پروازی نباشد پیچیدن انگشتها لای همی هم نیست.
وقتی پروازی نباشد گم شدنی هم نیست.
وقتی پروازی نباشد مغز لعنتیام همان جا مینشیند و کار میکند و کار میکند و کار میکند.
وقتی پروازی نباشد دور افتادهترین جزیره میشوم برای تو.
وقتی پروازی نباشد احتیاجم به تو گنگ میشود.
نمیشناسم نوع احتیاجم را به تو.
مینشینم و فکر میکنم و به جایی نمیرسم.
دست به دامانِ مخدر ها میشوم.
دست به دامانِ پرواز میشوم تا تو را شناخته محتاج شوم.
ولی تو...
تو دیگر تو نیستی وقتی که شناخته محتاجت میشوم.
نمیدانم چرا اینجا لمیدهای و مثل حوریان رخ مینمایی.
نمیدانم چرا وقت پروازم اینجا لمیدهای و سیگار آتش میزنی و گوشهای را خیرگی میکنی.
نمیدانم چرا...
اما من نیازمندِ توئم.
این یکی سنگینترم کرده است.
وقت پروازم است اما به زیرِ زمین کشیده میشوم.
از این یکی متنفرم.
قدمهایم را روی زمین به دنبال خود میکشانم.
تنم سایه میاندازد روی تنت.
حواست جمعم میشود.
سیگار کنج لبانت را بوسه باران میکند و ساعدت روی دیافراگمت جا خوش کرده است.
روی آغوشِ بستهات دخیل میبندم.
گیج و بیحس نگاهم میکنی.
از شدت پر بودن، به خالیترین حد ممکن رسیدهای.
نگاهم میکنی و نمیفهمیام.
- دوسِت دارم.
میدانم، دوستم نداری اما گمم نمیکنی.
میدانم.
فقط، میدانم.
دخیلم میشکند.
آغوشت گشوده میشود و حالا جای تو ساعد من روی دیافراگمت جا خوش میکند.
نفسهایت را لمس میکنم، ضربانت را لمس میکنم.
جزیرهی دور افتادهات حیاتت را لمس میکند.
حیاتت را لمس میکند...
+ دوسِت دارم.

YOU ARE READING
Losing Mage [ZOUIS]
Fanfiction[ COMPLETED ] من را با خودت ببر به هر کجا که مغز هایمان پرواز میکنند. من را با خودت ببر... . . . من مدام در حال "از دست دادن" هستم. برای همین شده losing...