hop 16

111 44 22
                                    

برایت بالانس می‌زنم.

قهقهه‌هایت زیبایند.

قهقهه می‌زنی و خودت را از بالای میز نهار خوری پایین می‌اندازی.

خنده‌ام می‌پوکد برای کار هایت.

تو هم درست به اندازه‌ی من مسخره شده‌ای.

برای مغزم دست تکان می‌دهم.

بالای سرسرا به پرواز در آمده‌ است و با افسوس نگاهمان می‌کند.

برایش دست تکان می‌دهم و از روی پله‌های کوتاه می‌پرم تا بال‌هایم برویند.

می‌خواهم آن‌قدر بال بزنم و دور شوم تا که از اتمسفر خارج شوم.

می‌خواهم در فضا معلق بمانم تا که هیج نیرو و جاذبه‌ای نباشد.

جز جاذبه‌ی قلبِ تو...

پایم پیچ می‌خورد و با سر روی پله‌ها می‌افتم.

مغزم داخل سرم سقوط می‌کند.

تو قهقهه می‌زنی و دور جنازه‌ام سرخ پوستی می‌رقصی.

می‌خواهم بمیرم.

تو می‌رقصی.

می‌لرزم.

تشنج، تشنج...

تو سرخ پوستی می‌رقصی و کِل می‌کشی.

سقوط مغزم دچار آسیبش کرده به گمانم.

جهان سیاه می‌شود.

سیاهی‌ که مستطیل‌ها و مربع‌های گیج کننده‌ی خاکستری رنگ داخلش باز و بسته می‌شوند و انگار که قصدِ هیپنوتیزم دارند.

تو سرخ پوستی می‌رقصی، من مرگ نام می‌رقصم.

مهم رقصیدن است. نه؟

مهم رقصیدن است...

Losing Mage [ZOUIS]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt