عصایم را همان طور که نشستهام در دست نگه داشتهام.
باد لای موهایم میپیچد.
تو میخوانی.
تو زمانی برای "ما" میخواندی.
لوکوزاده برای ماست.
برای من و تو...
YOU ARE READING
Losing Mage [ZOUIS]
Fanfiction[ COMPLETED ] من را با خودت ببر به هر کجا که مغز هایمان پرواز میکنند. من را با خودت ببر... . . . من مدام در حال "از دست دادن" هستم. برای همین شده losing...