hop 23

97 43 10
                                    

مغزم از جا کنده شده است.

از بند تن تکیده و فرسوده‌ام فرار کرده است.

مقابل آیینه نشسته‌ام.

پیرمردی نگاهم می‌کند.

گمان نمی‌کنم که قبلا دیده باشمش.

بلند می‌شوم و عصایم را در دست گرفته سمت تخت می‌روم.

خواب را دوست دارم.

این رخوت و شراب و سیگار ها را دوست دارم.

صدایی می‌پیچد.

خوب می‌خواند.

اینجا کجاست؟

مغزم را از دست داده‌ام.

Losing Mage [ZOUIS]Where stories live. Discover now