همه چیز موریانه شده است.
من را میخورد.
موریانههای گوشتخوار همه جا پرسه میزنند.
من را میخورند و پروار شده زاد و ولد میکنند و باعث فزونیِ غمم میشوند.
غمی که از نبودنهایت حاصل میشود.
من دارا ام.
من همه چیز را دارا ام جز تو.
جز تو و لبخندِ تو.
و لبخندِ تو...
+ بس کن. دیگه نکش، بس کن.
نه، بس نمیکنم.
من آدمِ زیر قول و قرارهایمان زدن نیستم.
نه، نیستم.
روی اعصابت پاتیناژ میکنم.
بستهی سر بسته را از لای دستان لرزانم بیرون میکشی.
بازش میکنی و روی صورتم میکوبیاش.
دیوانه شدهای.
دیوانهات شدهام.
سیگار پک میزنی.
قدم رو میروی و سیگار پک میزنی و لعنتم میکنی.
لعنتم کن، لعنتم کن.
سیگار را زیر پایت له میکنی.
درک میفرستی برای فرشهای ابریشمِ زیر پاهایت.
با حرص فیلتر سیگار را له میکنی.
کاش تنم را لای آغوشت اینچنین له میکردی.
کاش...
جلوی پاهایم زانو میزنی.
دست چپم را لای دستهایت میگیری.
دستهایت را دوست دارم...
خم میشوی و حلقهام را میبوسی.
کاش مرا در آغوش بگیری، مانند دست چپِ لرزانم که در آغوشِ دستهایت سُکنا یافته است.
کاش مرا در آغوش بگیری.
+ من دوستت دارم. اینکار رو نکن دیگه.
- بغلم کن.
چانهام میلرزد.
اشک حلقه میزند در چشمهایم.
تو خستهای.
قرمزیِ سفیدههایت گواه خستگیهایت است.
تو کلافهای.
تو بیصبری.
تو مسکن لازمی.
نگاه از صورت ملتمسم میگیری.
باری دیگر دست چپ لرزانِ سُکنا گرفتهام را میان آغوش دستانت میفشاری.
+ دوسِت دارم.
- بغلم کن.
نگاهم نمیکنی.
سیبک گلویت پر واضح بالا و پایین میشود.
سُکنای دستم میشود بیخانمانی.
رهایش کردهاند دستهایت.
زانوانت راست میشوند و تو میایستی.
قدم اول، قدم دوم...
تو میروی.
- بغلم کن.
چانهام میلرزد.
من دوست داشتنت را نمیخواهم.
آغوش دریغ شدهات را میخواهم.
محرومم نکن.
من را به قحطیِ آغوشت نکشان.
من دوست داشتنت را نمیخواهم.
- بغلم کن.
ایمانت را میریزم.
باز میگردی و در آغوشت میکشیام.
اشکهایم میریزند روی لبخندی که روز های گذشته میبوسیدیاش.
اشکهایم میریزند روی لبخندی که میبوسیاش.
اشکهایم میریزند روی رقص لبهایِ تو.
اشکهایم میریزند روی بازیِ لبهای تو.
اشکهایم میریزند و تو ایمانت را به من باختهای، میدانم.
تنگتر فشرده میشوم در آغوشِ کوچک و محکمت.
تنگتر فشرده میشوم در آغوشِ ایمنت.
تنگتر فشرده میشوم...
+ گریه نکن.
ایمانی که تو را به رهاییِ من میکشاند فرو ریخته است.
تو قول داده بودی.
چه چیزی نشخوارت شده بود؟
تو قول به رهایم نکردن داده بودی.
به رهایم نکردن قرار بود که سوگند یاد کنی.
چه شده؟
پس چه شده؟
- دوسِت دارم.
+ من بیشتر. من بیشتر دوسِت دارم.
مانند عروسک کوکی داخل آغوشت خشکم زده است.
آنقدر محکم میفشاریام که توان حرکت ندارم.
محکمتر، محکمتر...
من دوست داشتنت را نمیخواهم.
آغوشت را محکمتر، به درازای ابدیت، به استواریِ آسمان میخواهم.
تو، پناهِ آخرِ من شدهای.
آغوشت تنها امنیت من است.
من دوست داشتنت را نمیخواهم.
+ دوسِت دارم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Losing Mage [ZOUIS]
Fanfic[ COMPLETED ] من را با خودت ببر به هر کجا که مغز هایمان پرواز میکنند. من را با خودت ببر... . . . من مدام در حال "از دست دادن" هستم. برای همین شده losing...