CH1-About the Coffee Table

1.1K 236 203
                                    

داشت خواب مشتری معروف و جدیدش رو میدید که قرار بود امروز برای رنگ کردن موهاش پیشش بیاد و حتی توی خواب هم استرس داشت تا اینکه با صدای زنگ ساعت از خواب پرید. اون مدل معروف که قرار بود امروز به سالن محل کارش بیاد شخصا اون رو برای رنگ کردن موهاش انتخاب کرده بود و باعث شده بود دیشب رو با نگرانی بخوابه. با اینکه تو کارش خیلی ماهر بود ولی همیشه برای کار کردن با مشتری های معروفش استرس داشت چون آدمی بود که همیشه دلش میخواست کارش رو به بهترین شکل انجام بده.

آپارتمانش مثل همیشه تمیز و مرتب بود و هر چیزی سر جای خودش بود. ساعت هفت و نیم صبح بود که از خواب بیدار شد. دوش سریعی گرفت و بعد همونطور که داشت صبحانه میخورد مشغول خوندن جلد جدید مجله مورد علاقه اش در زمینه مد و مدل های جدید مو شد. بعد از تموم شدن صبحانه اش سری به سایت های اینترنتی زد تا کامنت های مردم رو راجع به رنگ موی جدیدی که برای یکی از بازیگرها زده بود بخونه و همینطور مدل موی جدیدی که برای کامبک یکی از خواننده ها استفاده کرده بود.

بالاخره بعد از چند دقیقه گشت زدن تو اینترنت لباسهاش رو پوشید، ادکلن همیشگیش رو زد و سوار ماشین مشکیش شد تا به محل کارش بره. سالن معروف XO که همه سلبریتی ها برای انجام کارهاشون به اونجا میومدن. به جز افراد مشهور تعدادی از افراد پولدار و سرشناس سئول هم جزو مشتری های دائمیشون بودن.

کیونگسو از درهای شیشه ای سالن گذشت و با دیدن دوست و همکارش بکهیون بهش سلام کرد. بکهیون خمیازه ای کشید و با خنده گفت " صبح بخیر کیونگسو! مثل همیشه کاملا سروقت و البته جذاب!"

-"لطفا فقط دهنتو ببند و اون لیست مشتری های امروز رو بده ببینم"

-"منظورت لیست مشتری های خودته دیگه؟"

کیونگسو چشم هاش رو چرخوند و برگه هایی که بکهیون به طرفش گرفته بود رو از دستش بیرون کشید و مشغول خوندن شد.

بکهیون گفت "راستی سو! تو بالاخره تونستی همه وسیله هایی که میخواستی رو برای آپارتمان جدیدت بخری؟"

کیونگسو همونطور که هنوز به برگه ها نگاه میکرد سرش رو تکون داد و گفت "نه همه اش رو، هنوز یه میز برای جلوی مبل ها و دوتا آباژور کوچیک لازم دارم"

برگه ها رو به بکهیون برگردوند و گفت "و تو هم قول دادی به خاطر اینکه فیلم هام رو بهت قرض دادم تو خرید کردن کمکم کنی!"

-"آره آره خودم میدونم. امروز بعد از تموم شدن کارمون باهات میام خرید"

-"باشه پس ساعت 9 جلوی در میبینمت!"

🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶

امروز برای کیونگسو روزخسته کننده ای بود. بیشتر از ده تا مشتری داشت و بعضی هاشون هم طبق معمول فقط بلد بودن به خاطر هر چیزی غر بزنن. حتی به اندازه کافی وقت برای غذا خوردن هم پیدا نکرده بود و یه مصاحبه کوتاه هم با یه مجله در مورد مدل موهایی که جدیدا ترند بودند داشت.

Before We DisappearWhere stories live. Discover now