کیونگسو وقتی دید بالاخره شیوون بیدار شده آه آرومی کشید. دیشب سهون رو پیدا نکرده بود و شیوون همونجا روی مبل خونه اش خوبیداه بود. با دوتا لیوان قهوه به پذیرایی رفت و یکیش رو جلوی پسر بلندتر گذاشت. شیوون دستش رو روی گردنش کشید و گفت "صبح بخیر...اممم...معذرت میخوام که دیشب با اون وضعیت اومدم اینجا"
- تو واقعا خیلی مست بودی!
شیوون با خجالت سرش رو پایین انداخت و به لیوان قهوه اش خیره شد اما چیزی نگفت. جو بینشون واقعا معذب بود، بعد از مدتی وقتی کیونگسو دید شیوون چیزی نمیگه خودش سکوت رو شکست و گفت "ببین...من واقعا متاسفم اگه ناراحتت کردم"
شیوون بالاخره سرش رو بالا آورد و گفت "آره ناراحتم کردی...ولی من حق اینو ندارم که ازت عصبانی باشم، من نمیتونم مجبورت کنم که دوسم داشته باشی یا منو انتخاب کنی اما واقعا نمیخوام از دستت بدم برای همین...الان دیگه به همینم راضیم، همین که با هم...فقط دوست باشیم"
کیونگسو لبخند کوچیکی زد و گفت "آره تا وقتی فقط دوست باشیم مشکلی وجود نداره"
- یعنی بازم میتونیم همو ببینیم؟
- معلومه که میتونیم!
هر دوشون مشغول خوردن قهوه شون بودن که در خونه باز شد و جونگین اومد تو. چند وقت قبل کیونگسو رمز خونه اش رو بهش داده بود تا هروقت دلش خواست بتونه اونجا رفت و آمد کنه. جونگین با دیدنشون متوقف شد و با اخم غلیظی بهشون خیره شد. کیونگسو با چشم های گرد شده نگاهش کرد، هم از دیدن جونگین خوشحال شده بود هم ازش میترسید. جونگین گلوش رو صاف کرد و با لبخند رو به کیونگسو گفت "صبح بخیر بیبی!"
کیونگسو با لبخند قشنگی که کل صورتش رو گرفته بود جواب داد "صبح بخیر عزیزم"
کیونگسو حس عجیبی توی قلبش داشت. احساس میکرد جونگین رو حتی از قبل هم بیشتر دوست داره. تقریبا مطمئن بود که جونگین حداقل تا چند روز باهاش قهر میکنه و سراغش نمیاد و چند روزی طول میکشه تا با هم آشتی کنن ولی مثل اینکه اشتباه میکرد و حالا از دیدن دوباره اش تو خونه اش واقعا خوشحال بود.
جونگین همونطور که به شیوون چشم غره میرفت به طرفشون اومد و بوسه کوتاهی روی لب های دوست پسرش گذاشت. کیونگسو با خجالت لبخندی زد و گفت "میخوای صبحونه آماده کنم با هم بخوریم؟"
جونگین گونه اش رو نوازش کرد و گفت "نه عزیزم، من قبل اومدنم یه چیزی خوردم. وقتی صحبتت تموم شد بیا تو اتاق منتظرتم!" و به طرف اتاق خواب رفت.
کیونگسو واقعا دلش میخواست همون لحظه دنبال جونگین بره. هر چقدر بیشتر تو پذیرایی و کنار شیوون میموند بی قرار تر میشد. لیوانش رو روی میز گذاشت و نگاهی به شیوون که تو سکوت در حال خوردن قهوه اش بود انداخت و گفت "شیوون ببخشید ولی من باید برم"
![](https://img.wattpad.com/cover/240116432-288-k491877.jpg)
YOU ARE READING
Before We Disappear
Fanfictionکیونگسو یه آرایشگر محبوبه و تو سالن معروف XO کار میکنه که همه مشتری هاشون سلبریتی ها هستن. و یکی از مشتری هاشون مدل معروف و جذاب، کیم جونگینه... برخورد اول اونا اصلا جالب نبود...اونا از هم متنفر بودن و به نظر میرسید که جونگین از بازی دادن و اذیت کرد...