CH21- I Miss You

643 145 255
                                    

سلام سلام😍😍

ایا برای ریختن برگ هایتان آماده اید؟🤣🤣🤣

راستی این پارت اسمات نداره اما آخراش یه چیزای کوچولویی داره😁😁 فقط اطلاع دادم که اگه کسی روزه است و ترجیح میده تا قبل از افطار چیز خاک برسری نخونه بذاره شب بخونه این پارت رو😁😁😁

راستی امشب اگه دعا میکنین یه یادی هم از من بکنین اگه دوست داشتین😍😍

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

اون روز سالن خلوت بود و مشتری زیادی نداشتن برای همین کیونگسو همینطوری که توی فکر و خیالاتش غرق بود توی سالن میچرخید و سرش رو با چیزای الکی گرم میکرد. داشت از یکی از راهروها میومد بیرون که یهو یه چیزی به پاش خورد و با صدای آخ آرومی که شنید با تعجب به پایین نگاه کرد و دید که یه دختر بچه کوچولو جلوش روی زمین افتاده و داره سرش رو میماله.

کیونگسو خم شد تا چک کنه و ببینه برای اون بچه مشکلی پیش نیومده باشه و ازش پرسید "هی تو حالت خوبه؟"

دختر بچه از زمین بلند شد، با خجالت لبخندی زد و گفت "خوبم، معذرت میخوام..."

کیونگسو لبخند کوچیکی زد، گونه دختر بچه رو نوازش کرد و گفت "اشکالی نداره! تو چقدر نازی...راستی مامانت کجاست؟"

- مامانم لس آنجلسه!

کیونگسو آروم خندید و با کنجکاوی پرسید "پس تو تنهایی اینجا چیکار میکنی؟"

دختر بچه با لحنی هیجان زده گفت "من اومدم موهام رو کوتاه کنم"

همون موقع خانم مسنی در حالی که نفس نفس میزد بهشون رسید و کنارشون ایستاد و رو به دختربچه گفت "گُری عزیزم چرا صبر نکردی مامان بزرگ هم باهات بیاد؟"

کیونگسو بازوی مادربزرگ رو گرفت تا اون زن بتونه بهش تکیه کنه تا نفسش جا بیاد و با لبخندی مودبانه گفت "نوه تون گفت اومده تا موهاش رو کوتاه کنه"

پیرزن سرش رو تکون داد، خنده آرومی کرد و گفت "آره. این بچه واقعا لجبازه، هرچی بهش گفتم اینکارو نکنه گوش نکرد. نمیدونم این اخلاقش رو از کی گرفته"

کیونکسو هم خندید و بعد دست دیگه اش رو به طرف گُری دراز کرد تا بگیرتش و گفت "خب پرنسس! بیا بریم با هم یه نگاهی به مدل موهای بچه گانه بندازیم و ببینیم از کدومش خوشت میاد"

- ممنونم اوپا!

- ولی من برای تو آجوشی ام!

Before We DisappearWhere stories live. Discover now