CH12- I Don't Love You

776 176 271
                                    

سلاااام سلااام😁😁
امیدوارم حالتون خوب باشه و حتما این روزا خیلی مواظب خودتون باشین😁😁
با مراسم شیرین خونه تکونی در چه حالین؟😂😂 منکه هیچی ازم نمونده😁😁
خوب اونایی که فیکای قبلی منو خوندن میدونن که من خیلی اهل حرف زدن نیستم و در مواقع خاص فقط قبل از شروع یه قسمت میام سلام میکنم🤣🤣
میدونم انتظارش رو نداشتین راستش خودمم نداشتم ولی از جایی که علامت زدم اسمات داریم این قسمت😁 پس دیگه خودتون حواستون باشه😁
دیگه حرفی ندارم، امیدوارم از خوندن این قسمت لذت ببرین😁
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

امروز روز کاری خوبی رو پشت سر گذاشته بود. مشتری هاش همه خوش اخلاق بودن و کارش سنگین نبود و همه چی از صبح خیلی با آرامش گذشته بود. از هفته پیش بعد از اتفاقی که توی کارائوکه افتاده بود دیگه جونگین رو ندیده بود و آرامش نسبی به ذهنش برگشته بود.

امروز تولد خواهر چانیول بود. کیونگسو و بکهیون منتظر چانیول بودن تا بیاد دنبالشون و اون ها رو به مهمونی تولد که تو خونه خودش برگزار میشد ببره. چانیول به تازگی بازیگر هم شده بود و دایره روابط اجتماعیش از قبل هم گسترده تر شده بود و قرار بود بعضی از همبازی های فیلم جدیدش هم توی مهمونی حضور داشته باشن.

کیونگسو و بکهیون وارد خونه پر از جمعیت شدند و البته متوجه شدند که بیشتر مهمونا تو فضای حیاط و کنار استخر جمع شدند. کیونگسو لبخندی زد و با ذوق به اطرافش نگاه کرد. خونه با چراغ های رنگی قشنگ و بادکنک تزیین شده بود. هدیه های زیادی روی میز بزرگ گوشه پذیرایی قرار داشتن و تو گوشه و کنار خونه میزهایی قرار داشت که روشون پر بود از انواع کاپ کیک و شیرینی و نوشیدنی های مختلف. بکهیون دوتا شیشه سوجو برداشت و رو به کیونگسو گفت "میگم آخر هفته است و فردا هم تعطیلیم! بیا تا جا داریم بخوریم و مست کنیم...اوه! البته نه! تو نمیتونی مست کنی چون بعد از مهمونی باید منو برسونی خونه! پس سهم تو رو هم من میخورم!"

کیونگسو با خنده سرش رو تکون داد و چیزی نگفت. چند لحظه بعد بالاخره بین مهمون ها تونست خواهر چانیول رو پیدا کنه. به طرفش رفت تا هم تبریک بگه هم هدیه اش رو بهش بده. بعد از صحبت کوتاهی با خواهر چانیول با دیدن جمعی از دوست ها و همکارهاش به اون سمت رفت تا باهاشون صحبت کنه و وقتش رو یجوری بگذرونه اما با رسیدن به جمعشون متوجه شد که شیوون هم بینشون ایستاده. تمام هفته گذشته سعی کرده بود از دست پسر بلندتر فرار کنه و باهاش روبرو نشه اما مثل اینکه دیگه بیشتر از این نمیتونست به فرار کردن ادامه بده.

شیوون با دیدنش لبخند بزرگی زد و بهش نزدیک شد. "سلام کیونگی!"

کیونگسو که با یادآوری کاری که کرده بود معذب شده بود "سلام" آرومی گفت.

Before We DisappearWhere stories live. Discover now