CH24- Only Love

611 139 137
                                    

سلااااام قشنگا😍😍😍😍😍

با اخبار کامبک در چه حالید؟هثفلثالیبتلبیتالتیبمنبیتلتیبنالتنیبل من که خیلی ذوق دارم😁😁😁😁

قراره دو هفته هر روز اکسو رو کنار هم ببینیم😍😍😍😍 البته که جای جونمیون و جونگده و ییشینگ تو این آلبوم خیلی خالیه...

تا میتونین از پسرامون حمایت کنین❤❤❤❤❤

از خوندن این قسمت لذت ببرین😁😁😁

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

کیونگسو چشم هاش رو روی هم فشار داد و از بین لب های نیمه بازش ناله کرد. پاهاش دور کمر جونگین حلقه شده بود و پسر بلندتر همونطور که محکم بغلش کرده بود و بدنهاشون رو به هم چسبونده بود باهاش عشقبازی میکرد. مدتی بعد هردوشون کنار هم دراز کشیده بودن و با خستگی و گیجی با لبخند به هم خیره بودن. کیونگسو دستش رو بالا آورد و موهای به هم ریخته جونگین رو از پیشونیش کنار زد. چشم های جونگین آروم بسته شدن و با خوشحالی خودش رو به نوازش های آروم و با محبت پسر توی بغلش سپرد و خیلی سریع خوابش برد. کیونگسو چند لحظه دیگه هم به نوازش کردن صورتش ادامه داد و بعد بوسه آرومی روی گونه اش گذاشت. دست جونگین رو دور کمر خودش حلقه کرد و بیشتر خودش رو تو بغلش جا کرد و خیلی زود با حس گرمای آرامش بخشش به خواب رفت.

صبح روز بعد جونگین از خواب بیدار شد و بعد از دوش سریعی که گرفت به طرف آشپزخونه رفت و با دیدن کیونگسو که مشغول آماده کردن صبحونه بود لبخند بزرگی زد و با خوشحالی گفت "صبح بخیر عروس قشنگم!"

کیونگسو با گونه های قرمز شده و چشم غره غلیظی به طرفش چرخید و گفت "منو اونطوری صدا نکن!"

جونگین بدون توجه به اخمای تو هم دوست پسرش، پشت میز نشست و گفت "صبحونه هنوز حاضر نشده عروس خوشگلم؟"

کیونگسو چند لحظه با لب های آویزون نگاش کرد و بعد دوباره به طرف گاز چرخید. غذا ها رو توی ظرف کشید و با بقیه مخلفاتی که آماده کرده بود سر میز گذاشت. جونگین تمام مدت با لبخند بزرگی روی لب هاش نگاهش میکرد. کیونگسو هم وقتی کارش تموم شد پشت میز نشست و بلافاصله مشغول خوردن شد اما بعد از مدتی وقتی دید جونگین دست به صبحونه اش نزده سرش رو بلند کرد و گفت "چرا نمیخوری؟ اینقد به من زل نزن و صبحونه ات رو بخور!"

جونگین با خنده گفت "چون خیلی خوشحالم! باورم نمیشه برای خودم یه عروس مثل تو پیدا کردم!"

غذای کیونگسو با شنیدن این جمله توی دهنش پرید و شروع به سرفه کرد و جونگین با صدای بلندی زیر خنده زد. کیونگسو به سختی کمی از آبش خورد و وقتی بالاخره سرفه اش بند اومد چشم غره ای به پسر روبروش کرد و گفت "جونگین! اینقد به من نگو عروسم!"

Before We DisappearWhere stories live. Discover now