CH8- Carelessness

767 194 158
                                    

اون شب کیونگسو یه لحظه هم نتونست چشم هاش رو روی هم بذاره و بخوابه. نمیتونست بوسه جونگین رو از ذهنش بیرون کنه. هر چقدر بیشتر بهش فکر میکرد کمتر به نتیجه میرسید. نمیتونست بفهمه اصلا جونگین برای چی بوسیدش اما چیزی که بیشتر گیجش میکرد و روی اعصابش بود عکس العمل خودش به اون بوسه بود. برای چی بدون اینکه مخالفتی بکنه بهش اجازه داده بود ببوستش و بدتر از اون خودش هم جوابش رو داده بود! اما با همه اینها نمیتونست انکار کنه که این بهترین بوسه ای بود که تا حالا تجربه کرده بود!

تا حالا هیچ وقت تو زندگیش تا این حد احساس گیجی نکرده بود. خیلی تلاش کرد تا دیگه بهش فکر نکنه اما ذهنش ناخودآگاه به سمت جونگین کشیده میشد. نمیدونست دفعه بعدی که هم رو ببینن اون پسر چطوری قراره باهاش برخورد کنه اما این رو میدونست که وقتی جواب این سوالش رو بگیره بقیه سوال هایی که فکرش رو مشغول کردن هم خود به خود حل میشن. البته فکر نمیکرد قرار باشه اینقدر زود به اون جواب ها برسه.

دو روز بعد از اون اتفاق توی کلاب با صدای بلند ضربه هایی که به در خونه اش میخورد از خواب بیدار شد و وقتی در رو باز کرد اصلا از دیدن بکهیونی که داشت با یه پوزخند گنده نگاهش میکرد تعجب نکرد.

به محض باز شدن در بکهیون گفت "سلام دوست پسر!"

کیونگسو با خنده چشم هاش رو چرخوند و گفت "من دوست پسر کسی نیستم!"

بکهیون با طعنه گفت "اما من اینطور فکر نمیکنم!"

کیونگسو سرش رو تکون داد و از جلوی در کنار رفت تا دوستش بیاد داخل. بکهیون بعد از درآوردن کفش هاش به طرف پذیرایی رفت و خودش رو روی مبل انداخت.

کیونگسو پرسید "صبحانه خوردی؟"

-"نه نخوردم و الان یکی از اون کاپوچینوهای خوشمزه ات رو میخوام"

کیونگسو به طرف آشپزخونه رفت و بعد از چند دقیقه با دوتا لیوان کاپوچینو برگشت و اون ها رو روی میز جلوی مبل گذاشت. بکهیون بعد از چند لحظه خیره شدن به میز با خنده گفت "این میزِ سرنوشته!"، کمی از نوشیدنیش رو مزه کرد و ادامه داد "و حتی تلاش نکن که انکارش کنی کیونگسو! تو از اون بوسه لذت بردی!"

کیونگسو اخم کوچیکی کرد و گفت "راستش رو بخوای خودمم واقعا نمیدونم! اصلا نمیدونم چرا اونکارو کردم یا چرا ازش لذت بردم!"

بکهیون با آرنجش ضربه آرومی به پهلوی کیونگسو زد و با خنده گفت "پسر! اونجوری که شما داشتین همدیگه رو میبوسیدین، من حتی با نگاه کردن بهش هم داشتم ارضا میشدم!"

Before We DisappearWhere stories live. Discover now