CH11- The Karaoke

712 177 185
                                    

کیونگسو کنار پنجره آشپزخونه اش ایستاده بود و کاپوچینوی مورد علاقه اش رو آماده میکرد. بالاخره آخر هفته شده بود و میتونست یکم استراحت کنه. امروز روز قشنگی بود و کیونگسو با دیدن منظره زیبای بیرون لبخندی روی لبش اومد. برای یه لحظه ذهنش به سمت بوسه دیشبش کشیده شد و ناخودآگاه انگشت هاش رو روی لبش کشید و لبخندش بزرگتر شد. بعد از چند لحظه با دیدن انعکاس تصویرش توی پنجره چند بار با گیجی پلک زد و بلافاصله اخم هاش توی هم رفت. آروم یکی زد تو سرش و با غرغر خطاب به تصویرش گفت "وات د فاک؟! نیشتو ببند احمق! به چی داری میخندی؟"

یکم بعد پیامی از طرف سهون براش اومد. سهون با چند نفر دیگه میخواست اون روز عصر به کارائوکه بره و از کیونگسو هم دعوت کرده بود. کیونگسو که حوصله اش سر رفته بود و خیلی وقت هم بود که به همچین جاهایی نرفته بود با خوشحالی به سهون پیام داد.

به سهون: مشکلی با اومدن ندارم. فقط به جز تو کی دیگه اونجاست؟

از سهون: بابی، چانیول، احتمالا بکهیون و خودم

کیونگسو با خوندن جواب سهون نفس راحتی کشید و بهش مسیج زد که حتما باهاشون میاد.

اون روز سرش شلوغ بود و قرار های دیگه ای هم داشت برای همین به سرعت حاضر شد تا به همه کارهاش برسه.

برای نهار با چندتا از همکارهاش قرار داشت و تمام طول نهار داشتن در مورد مسایل کاریشون و فشن شوهایی که قرار بود به زودی برگزار بشه صحبت می کردن. بعد از تموم شدن نهار با یوری قرار داشت چون قرار بود برای کاتالوگ های جدید سالن طرح هاشون رو آماده کنن. بالاخره نزدیک غروب بود که کارهاشون تموم شد و کیونگسو به طرف محل قرارش با سهون رفت. امروز واقعا خسته شده بود مخصوصا موقع کار کردن با یوری. همونطور که وارد بار کارائوکه میشد یکم شونه هاش رو ماساژ داد تا از دردشون کم کنه و به طرف پذیرش رفت تا بفهمه باید به کدوم اتاق بره.

وقتی وارد اتاق مورد نظرش شد دید بکهیون و چانیول دارن با یه آهنگ مسخره بلند بلند آواز میخونن و میرقصن و با دیدنشون لبخندی زد. با خنده از سهون پرسید "اینا چی خوردن که اینجوری شدن؟" و سهون فقط با تاسف و خنده سرش رو تکون داد.

وسایلش رو روی میز گذاشت و نگاهی به اطراف اتاق انداخت که دید شیوون هم اونجاست.

- سلام کیونگی!

روی صندلی کنار شیوون نشست و گفت "سلام...نمیدونستم تو هم اینجایی"

شیوون با خنده لپ کیونگسو رو کشید و گفت "خوب...راستش از سهون شنیدم که تو هم میخوای باهاشون بیای اینجا برای همین قرارخودم رو کنسل کردم تا بتونم بیام اینجا ببینمت" 

Before We DisappearWhere stories live. Discover now