3
هق هق هام تموم ک نمیشدن هیچ حتی بلندتر هم میشدن!
راه مدرسه تا خونه خیلی طولانی بود و هنوز وسط راه نرسیده بودم خسته شده بودم..
خسته و در مونده روی صندلی عابر پیاده نشستم و پاهای لختمو بیشتر توی شکمم جمع کردم.
سرمو گذاشتم روشون و بلند بلند گریه کردم...همه فهمیده بودن من پسرم و..
با صدای پایی سرمو بالا آوردم و چان رو دیدم ک داشت با سرعت زیادی ب سمتم میومد.×ل..ی..ک..س
واستاد و نفس گرفت و بعد فوری بغلم کرد..محکم بغلش کردم و بیشتر اشک ریختم..
+چان..برو..مدرسه..من..میرم..خونه
×حرف نزن منم باهات میام!
حوصله بحث نداشتم پس قبول کردم..
+چان..پاهام درد میکنه..
×الان زنگ میزنم عاقای یانگ بیاد
+نهههههه..
×تاکسی چی؟
+باشه
.....
بعد از اینکه ب اسرار چان رفتم حموم حالا اومده بودم بیرون و با بدن خیس توی بالکن نشسته بودم..
ب خیابون نگاه میکردم و بیشتر داغ دلم تازه میشد.چندتا پسر و دختر از خیابون رد شدن و قلبم بیشتر درد گرفت..
حق داشتن..من پسر نبودم!×لیکس سرما میخوری پسر..بیا داخل لباس بپوش!
برام مهم نبود سرمابخورم یا ن پس ب حرفش توجه نکردم..اما چان بغلم کرد و داخل اتاق شد..حولمو در آورد و لباس تنم کرد..همین ک خواست دامن برداره با صدای آرومی گفتم:
+دامن نمیخوام..شلوار بده!
......."چان"
حسابی تو فکر بودم ک با حس بوی سوختن سریع از رو کاناپه بلند شدم..سمت پشتی باغ رفتم و با صحنه شوکه کننده ای رو بروشدم..
فلیکس در حال سوزوندن تمام دامن هاش بود! باورش سخت بود فلیکسی ک همیشه جونش ب اینا بسته بود الان با دستای خودش داشت نابودشون میکرد!
ترجیح دادم چیزی نگم و برگشتم داخل..بعد چند دقیقه خودشم اومد داخل و نگاهی ب من کرد..×لیکس قرصات..!
+دیگ وجود ندارن انداختمشون دور..
و محکم در اتاقشو بهم زد و من موندم با سری پر از سوال!
......"فلیکس"
با غم ب موهای بلوند شدم نگاه میکردم و بیشتر ناراحت میشدم...
اهی کشیدم و تیشرت سفید با شلوار چسب مشکی پوشیدم..از شلوار متنفر بودم!
با ناراحتی ب اون لباس چندش نگاه کردم و ی قطره اشک از چشمام جدا شد و روی گونم افتاد..
کفش های ونس مشکی! بغض کردم و خیره شدم ب اینه اتاقم..با دیدن لوازم آرایش نتونستم خودمو کنترل کنم و هق آرومی زدم..
سریع صورتمو شستم و کولمو برداشتم و رفتم بیرون.
قبل از اینکه ک یادم بره نوشتم:
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱] [𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭_𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐋𝐢𝐟𝐞_𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐁𝐚𝐛𝐲?] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [اون خود دردسر بود... و من درگیر ی دردسر بزرگ شدم به اسم "عشق" ! ]