10
+اوم.. هیون..میشه گوشیتو بدی؟
"تو این ماه چند تا گوشی عوض کردم؟-_-"
_بیا بیبی..
+مرسی..
شماره رو گرفتم و بعد دوتا بوق برداشت.
×فلیکس معلوم هست کجایی؟؟؟ ب همه دوستات زنگ زدم گفتن پیششون نیستی.!
+واقعا متاسفم بابایی..گوشیمو توی راه گم کردم و نتونستم بهت خبر بدم..الانم پیش هیونجینم بابایی.. بردارش..عاقای ووبین هم هست!
×هوف..دفعه دیگ اینطوری بی خبر بری انقدر راحت نمیگذرم..خب..شب خوش پسر بابا!
+شب بخیر^-^
_ک گوشیتو گم کردی..!
+انتظار داشتی چی بگم؟ بگم توی خونه ی پسریه ک اصلا از وجودش خبر نداری؟
_عا ببین..حتی خودتم اصلا چانگبین رو نمیشناسی..چطوری میری خونش پس؟
+مگ تو میشناسی؟
اخمی کرد وگفت:
_شب بخیر..خوب بخوابی توت فرنگی!
خودمو پرت کردم روش و گفتم:
+توروخدا..بگو دیگگگ..میشناسیش؟
هوفی کشید و با صدای آرومی گفت:
_بهتره بلند شی..
+چرا؟
_ک فک نکنی فقط برای بدنت میخوامت!
و منو زد کنار و پتو رو کشید رو خودش.
_برو طبقه اول اتاق دوم..
+عام..باشه..مرسی ددی؟
و فوری زدم بیرون و رفتم ب همون اتاقی ک گفت.
.........
"هیونجین"
+عام..باشه..مرسی ددی؟
"وادافاک!!!!!"
"ددی؟؟؟؟؟؟؟؟"
"بچه داری چیکار میکنی با من؟"
"بگیر بخواب!"
_خدایا دیوونه میشم اخررررررررر!
.........
"فلیکس"
+نمیخوام..ولم کن..خوابم میاد!
_باید بیدارشی توت فرنگی..خیلی دیر شده!
+خوابم میاد ددی!
"چ عجب ساکت شد!"
"یعنی رفت؟"
قبل از اینکه با آرامش بخوابم روی هوا بودم و بعدشم توی آب سرد.!
.......
راهرو مدرسه مثل همیشه ساکت و آروم بود.البته تا قبل از ورود اون دوتا دیوونه ک چند هفته بود مث سگ و گربه دعوا میکردن!
هیونجین با سرعت زیاد از کنار دانش اموزا رد شد و همهمه ای ایجاد شد.
مثل:
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱] [𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭_𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐋𝐢𝐟𝐞_𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐁𝐚𝐛𝐲?] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [اون خود دردسر بود... و من درگیر ی دردسر بزرگ شدم به اسم "عشق" ! ]