2
_سلام بیبی!
معمولا همه بیبی صدام میزدن ولی صداش؟خیلی ناآشنا بود!
+شما؟
_هیونجین=|
دستی رو چشمام کشیدم و با صدایی ک یکم عصبی بود گفتم:
+حوصله دردسر ندارم و توهم ی پسر دردسرسازی..از این ب بعد زنگ نزن بهم چون نمیخوام تو دردسر بیوفتم فهمیدی؟؟؟؟
همه اینا رو با داد گفتم..وواقعا نمیدونستم چ مرگمه=/
_اوه بیبی خیلی سوویتی!
جیغ کشیدم و گوشیمو از بالکن انداختم بیرون..چان با تعجب و وحشت ب من چشم دوخته بود ...حق هم داشت تازه داشت این روی دیوانه من رو میدید..
با بغض بغلش کردم و شروع کردم ب گریه کردن.!+حوصله ی درد دیگ ندارم...حرف نزن فقط بغلم کن:}
.....
اهی کشیدم و ب بدن خشک شدم کش و قوس دادم.×بد نگذره!
با چشم های نیمه بسته ب چان نگاه کردم و دوباره سرمو رو سینش گذاشتم
+ممنون چانی! خیلی خوب خوابیدم.
×قابلتو نداشت کیوتی.. حالا هم بلند شو میخوام ببرمت بیرون؛)
با ذوق بلند شدم و لباسامو عوض کردم..کوله پشتی کوچیکی انداختم پشتم و با چان از پله ها رفتیم پایین..
ته و کوک توی بغل هم روی کاناپه خوابیده بودن..لبخندی زدم و سریع از خونه خارج شدم وچندتا نفس عمیق کشیدم..
×چیشده لیکس؟
+آب.. اب رو..از..توی..کولم..بده!!!!
چان هول کرده بطری آب رو داد دستم و منم سریع همه رو سر کشیدم..تند تند پشت سر هم نفس میکشدم..قلبم سرعتش رفته بود بالا نمیدونم چ مرگم شده بود!
اخیرا از این واکنش ها زیاد دریافت میکردم..یهو عصبی میشدم..قلبم سرعتش میرفت بالا..نفس نمیتونستم بکشم..سرم گیج میرفت..×میگم لیکسی..چی..
+حرف نزن فقط بریم...
×ولی لیکس..
با چشم های اشکی بهش خیره شدم و گفتم:
+چان..قبل از اینکه بمیرم میشه منو ببری بیرون؟؟ بعدا جواب سوالتو میگیری!
....."کوک"
در خونه محکم باز شد و فلیکس و چان خودشونو انداختن داخل..
مثل دیوانه ها بلند بلند میخندیدن..با حرص رفتم سمتشون و با نزدیک شدنم فهمیدم مست کردن..×ته بیا اینجا اینارو جمع ک..
+وای..(سکسکه) چان (سکسکه) ببین(سکسکه) کی(سکسکه) اینجاست..
×ک..ی؟؟
یهو قیافه فلیکس تغییر کرد..دیگ نمیخندید و با ی قیافه سرد اما بی پناه خیره شده بود ب من..اب دهنمو قورت دادم ک گفت:
ESTÁS LEYENDO
𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'
Fanfic[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱] [𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭_𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐋𝐢𝐟𝐞_𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐁𝐚𝐛𝐲?] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [اون خود دردسر بود... و من درگیر ی دردسر بزرگ شدم به اسم "عشق" ! ]