𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗

1.9K 311 93
                                    

9

+چرا..منو دختر..معرفی کردی؟

_چون پدرم ی هموفوبیک لعنتیه!

+شت!

_بیخیال اون..کجا بودیم؟

ی دفعه کلی حس بد اومد سراغم و با بغض گفتم:

+هیج جا نبودیم..همش اشتباه بود..من باید برم!

_هی هی..کجا؟

سریع قبل از اینکه اشکامو ببینه از اتاق زدم بیرون..تند تند از پله ها رفتم پایین و دنبال در خروجی گشتم!

×هی کیوتی چیشد؟

توجهی ب انجلا نکردم و در رو باز کردم و دویدم..

"لعنتی..کفشام!"

قبل از اینکه نگهبان ها بگیرنم دویدم تو خیابون و ازشون دور شدم.
انقدر مستقیم رفتم ک رسیدم ب پایین شهر و پاهام گز گز میکردن!

"احمق کجا داری میری با پای برهنه؟"

+اخخخخخخخ

سریع نشستم رو زمین و ب کف پام نگاه کردم.

"اوف.."

ی تیکه شیشه رفته بود توش و حسابی خون می چکید ازش!

+لعنتی..درد داره!

"زودباش گمشو از اینجا تا کسی مزاحمت نشده.."

با دیدن ساعت 10 شب مو ب تنم سیخ شد و بلند شدم..اروم آروم شروع ب راه رفتن کردنم تا ی تاکسی لااقل پیدا کنم!

"لعنتی با این وضع نمیتونم ب عاقای یانگ بگم بیاد!"

"باید اول سر و وضعمو درست کنم بعد برم خونه!"

کم کم هوا سرد شد و بارون شروع کرد ب باریدن..

"خدای من همینو کم داشتم!"

سعی کردم سریع تر راه برم ولی کف پام خیلی درد میکرد..نفسم ی لحظه برید وقتی 4 تا پسر مست رو از دور دیدم!
اهمیتی ب درد پام ندادم و شروع کردم ب دویدن.ولی مث اینکه بدتر شد چون اونا منو دیدن و اومدن دنبالم.

"خاک تو سرم ریدم!"

اشکام جاری شدن و با هق هق تند تر دویدم.تمام بدنم می لرزید و سردم بود!
یهو ی موتور جلوی پام ترمز زد و گفت:

×بپر بالا!

+نمی..تونم..پام..درد..میکنه

بغلم کرد و نشوندم روی موتور..انقدر خسته بودم و مغزم درد میکرد ک فقط سرمو گذاشتم رو کمرش و چشمام بسته شد.

.......

"کوک"

در رو باز کردم و با بدن خیس هیونجین مواجه شدم.

×فلیکس کجاس؟

با تعجب گفت:

_مگ پیش شماها نیست؟

𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'Where stories live. Discover now