4
_فلیکس؟
+هیونجین؟
×سلام جناب هوانگ
×سلام عاقای لی!
هیون و داداشش؟اره فک کنم..داخل شدن و روی صندلی پشت میز نشستن.
×ببینم شما دوتا همدیگه رو میشناسید؟
+بله ی جورایی-_-
هیون پوزخندی زد و خیره شد بهم..پدر و ووبین مشغول حرف زدن شدن و هیون خیلی عجیب بود ساکت نشسته بود.
×هیونجین همکلاسیته لیکس؟
+بله پدر -_-
_بله ولی 15 سالم نیست..18 سالمه..بنا ب دلایلی 3 سال عقب افتادم =/
"میگم اصلا بهش نمیخوره همسن من باشه.. با اون قد و هیکلش منو قورت میده..پس همسن تهیونگه"
سریع تو گروه نوشتم:
+هیونگ بگو چیشد؟
کوک=چیشد؟
+چرا فک کردی ب تو میگم هیونگ؟
کوک= -_-
ته = چیشده بچه؟
+هیون همسن توعه عر!
ته=از کجا فهمیدی؟
کوک=واستا ببینم چخبره؟
+الان با داداشش اینجاس=/ داداشش همکار بابامه -_-
ته=شت!
کوک=چقدر بدشانسی لیکس:(
چان=پشم هایم لیکس..کتکت نزد؟
+ن خیلی عجیبه آروم نشسته=/ ی حسی بهم میگه این آرامش قبل از طوفانه ها-_-
کوک=موافقم
چان=هوم..من برم بدجور تحریک شدم!
+وادافاک کجایی باز تو؟
کوک= ~-~
چان=پارتی=> الانم ی پسر خوشگل اینجاست بدجوری دلم میخواد بکنمش$-$
ته=وادافاک!
+شت...
.......
بزور پدر مجبور شدم هیون رو ببرم اتاقم-_-_اخی..اتاق صورتیشو
+ک چی مثلا؟
چرخید و سرشو اورد نزدیک..هول کردم ولی واکنشی نشون ندادم.
_اینکه واقعیت تغییر نکرده بیبی! تو هنوز ی توت فرنگیی!
و هلم داد روی تخت..با شوک خیره شدم بهش!
+چته؟
_ب کی سیلی زدی؟
عا پس دردش این بود..
+ب تو!
پوزخند وحشتناکی زد و کرواتش رو از دور گردنش کشید و دور دهنم پست..ب چ دلیل فاکی لال شده بودم نمیدونستم!
کمربندشو کشید و روم خیمه زد..حقیقتا خیلی ترسیدم.
شلوارمو در آورد و انداختش روی زمین..با ضربه شدیدی ک ب رونم خورد ناخوداگاه بدنمو ب بالا قوس دادم و فریادم زیر کرواتش خفه شد.
محکم ضربه میزد و هر لحظه رونام بیشتر میسوختن.
بلاخره بعد 10 تا ضربه دست کشید و ب رونای سفیدم ک خونی و کبود شده بودن خیره شد.
VOUS LISEZ
𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱] [𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭_𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐋𝐢𝐟𝐞_𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐁𝐚𝐛𝐲?] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [اون خود دردسر بود... و من درگیر ی دردسر بزرگ شدم به اسم "عشق" ! ]