𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒

1.6K 233 139
                                    

14

+اجازه هست بیام داخل؟

×اره پسرم..بیا تو..

درو بستم و نشستم رو تخت ،کنارش.

×چیشده..باز چی میخوای اومدی سراغ پدر پیرت؟

+یاح بابایی..شما هنوز خیلی هم جوونید..و دیگه هم همچین حرفی نزنید..مگ باید چیزی بخوام ک بیام پیش بابای جذابم؟:(

×ای شیطون..شوخی میکنم..

لبخندی زدم و گفتم:

+قراره فردا از طرف مدرسه بریم اردو..سه روز اردوییم!

×خوش بگذره فلیکس من.!

بغلش کردم و گفتم:

+بابایی..میدونستی دیگ دوست پسر دارم؟

×اره جیگر بابا..هیونجین؟

+اره!

×پسر خوبیه..میشناسمش..امیدوارم خوشبخت شید..فقط تا وقتی این عفریته هست نباید چیزی بو ببره!

+بابایی..مگ قول ندادی بندازیش بیرون؟

×چرا عزیزم..ولی این روزا خیلی سرم شلوغه وقت ندارم باهاش بحث کنم و بیرونش کنم..احتمالا یکی دو روز دیگ برم آمریکا..باید به ی سری چیزا رسیدگی کنم!

+اوه..موفق باشی بابایی..من میرم بخوابم^-^ شب بخیررررررر

×شب بخیر!

......

دیشب از ذوق زیاد خوابم نبرد و درحال حاضر شدن بودم.

"فلیکس همیشه باید خیره کننده ب نظر بیاد!"

"پس ی چیز جذب کننده بپوش!"

"و یادت نره.."

"همیشه استایل شیک و عالی!"

بعد از حموم کردن موهامو سشوار کشیدم و دامن کوتاه لجنی پوشیدم.

"خب خب..استایل جنگلی!"

هودی کوتاه لجنی ک روش با رنگ مشکی نوشته شده بود [Bitch] رو پوشیدم و مشغول ی آرایش وقت گیر شدم!
بعد از اینکه آرایش سبز_مشکیم تموم شد بوت های مشکی پاشنه داری پوشیدم و بند هاشو بستم.
کوله مشکیم رو ک دیشب آماده کرده بودم انداختم پشتم و بخاطر سنگینیش کمرم شکست!-_-
از پله ها رفتم پایین و صدای رو اعصابش رو سر صبح شنیدم.

×کجا؟

+میرم مدرسه بعدشم اردو.!

×بیا صبحانه بخور.

+ممنون نمیخوام..

×این لباسا چیه پوشیدی؟ ابرو هرچی پسره بردی..برو شلوار بپوش زود!

با عصبانیت گفتم:

+بدن خودمه..هرچی دوست داشته باشم میپوشم..ب توهم هیچ ربطی نداره "جنده"

𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'Место, где живут истории. Откройте их для себя