8
+پیاده میریم؟
_اره توت فرنگی!
+ایشپاهایمن زود خسته میشن!
_عب نداره کولت میکنم ؛)
+اوه
_مادرت..فوت شده؟
+ناچ ترکمون کرد..
_اوهوم..
+تو..چی؟ مادر و پدر؟
خنده ای کرد و گفت:
_من باعث بی ابرویی عاقای هوانگ بودم...میدونی توت فرنگی من اصلا اهل کره نیستم! آمریکا زندگی میکردم...زندگی تخمی بود! من بچه ای ک حاصل از رابطه نامشروع بود!
ووبین 11 سال ازم بزرگتره..موقعی ک من بدنیا اومدم همه فهمیدن از رابطه پاکی نبودم و باعث شدم ک همه بفهمن پدرم چطور آدمیه ولی اصلا پشیمون نیستم ! درسته دردسر های زیادی داشت ولی حداقل بقیه هم فهمیدن چقدر آدم بیخودیه=/+ایح...
_اره..خب..ب محض اینکه بدنیا اومدم همه شروع کردن ب تیکه انداختن ب پدرم و ....
+هی واستا ببینم...نگو ک اون کمپانی معروف [ AK ] مال پدر توعه؟!
_اره درسته.. مال پدرمه! خلاصه همه دنیا شروع کردن ب حرف زدن راجب بچه جدید و ... و پدرم؟ انقدر منو دوست داشت ک میخواست منو بکشه:)
ولی ووبین نزاشت و جلوشو گرفت.از اونجایی ک ووبین فقط 11 سالش بود گفت 7 سال بهم وقت بده، دوتامون میریم و دیگ برنمیگردیم! 7 سال با تمام بدبختیات هاش رد شد و ی پسر 7 ساله و 18 ساله از آمریکا ب کره رفتن..ووبین هیچ شغلی نداشت و توی بدبختی زندگی میکردیم! هیچ پولی نداشتیم هیچ کاری نداشتیم..ووبین تمام روز کار میکرد و حتی منم بعضی وقتا مجبور بودم با اون سن کمم کار کنم..3 سال توی فلاکت و بدبختی سر کردیم و من حتی نمیتونستم برم مدرسه برای همین 3 سال عقب افتادم.تقریبا ناامید شده بودیم چون وضعمون بهتر ک نمیشد هیچ حتی بدتر میشد! تا اینکه ب ووبین پیشنهاد مدل بودن دادن و خب ووبین توی ی خانواده ثروتمند بزرگ شده بود و قطعا هیکل عالی داشت! ووبین مدل شد و وضعمون خیلی بهتر شد جوری ک تونستم برم مدرسه بلاخره.ووبین روز ب روز پیشرفت کرد تا جایی ک تونست کمپانی خودشو راه بندازه و جزو معروف ترین کمپانی ها بشه..انقدری موفق شد ک دیگ اسم کمپانی [AK] سر زبونا نبود و ب جاش همه از کمپانی [HW] حرف میزدن! و الان برادر های هوانگ جز پولدارترین های کره هستن!+هیون..ی دقیقه واستا!
برگشت سمتم و سریع بغلش کردم.سرم توی شکمش فرو رفت و شروع کردم ب حرف زدن:
+حقیقتا اول ازت خوشم نمیومد..ولی..حالا فک میکنم..تو پسر بدی نیستی هیونجین:")..دلم نمیخواد دیگ دعوا کنیم:(
_توت فرنگی چرا انقدر کیوتی؟ و انقدر کوچولو؟ توروخدا نگاش کن قدش تا شکممه!!!!!
+هی هی..تو خیلی درازی"-"
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱] [𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭_𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐋𝐢𝐟𝐞_𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐁𝐚𝐛𝐲?] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [اون خود دردسر بود... و من درگیر ی دردسر بزرگ شدم به اسم "عشق" ! ]