27
+یواش هیون..قرار نیست جایی برم..
_این 3 ساعت فاکی با این دیک سفت شده واقعا دردناک بود..پایین تنم کاملا منفجر شد..
+از اون طرز نشستنت مشخص بود..حتی لینو هم فهمید:"
هیون سرشو از گردنم کشید بیرون و گفت:
_اون دیگ از کجا فهمید..
+از روی شلوارت دیده میشد..
_فاعک
+بس ک بزرگه..
_ولی تو دوسش داری توت فرنگی
+هم..من عاشقشم ددی
و دستمو روی قسمت جلو شلوارش کشیدم.
هیونجین اهی کشید و سریع شلوار گشادشو همراه تیشرتش در اورد.
خیلی سریع لباسای منم در اورد و پرت کرد._بدن سفیدت هوش از سرم میبره
بدنم گر گرفت و با زنجیر دور گردنش مشغول شدم.
خنده کوتاهی کرد و مارک های روی گردنم رو پر رنگ تر کرد.+هیس..
دستشو روی سینم کشید و نفسم حبس زد.
_اوم..خوشمزه ب نظر میاد..
و گاز محکمی از قسمت صورتی رنگ سینم گرفت.
+هایش..دردم اومد..
_اما من دوسش داشتم..ببین چ رد خوشگلی افتاده..
ب رد دندوناش روی نیپلم خیره شدم و ناله ای کردم.
+امیدوارم بتونم لباس بپوشم
_امیدوارم لخت باشی تو خونه
+ک بعدش کاری کنی نتونم راه برم؟
_دقیقا..
پوزخندی زد و با ی حرکت سریع تمام دیکشو واردم کرد.
+فاعک..الان ب دو تیکه تقسیم میشم
_میدونی ک توت فرنگی..من نمیتونم اروم پیش برم
ناله ای کردم و ناخونامو توی کمرش فرو کردم.
+منتظر چیی؟ حرکت کن..
.............
هیونجین با اخم نشست و ب چان نگاه کرد.
_ب چ دلیل فاکی از بیمارستان فرار کردی؟
چان با رنگ پریده و لبای خشک ناامید ب من نگاه کرد.
منم وضعم از هیونجین بهتر نبود.
نیمه شب بود و خسته از سکس وحشیانمون حتی نمیتونستم حرف بزنم.
با صدای آرومی زمزمه کردم:+چیشده چان؟
×توروخدا ب حرفم گوش بدید
_داریم گوش میدیم چان
×ن ن ن..من مطمئنم شما حرفامو باور نمیکنید
هیونجین ب نظر میومد عصبی شده ک صداشو بالاتر برد و با لحن خشنی غرید:
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱] [𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭_𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐋𝐢𝐟𝐞_𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐁𝐚𝐛𝐲?] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [اون خود دردسر بود... و من درگیر ی دردسر بزرگ شدم به اسم "عشق" ! ]