17
ب دیوار خیره شده بودم و هرچی ساعت میرفت جلوتر بیشتر میترسیدم.
با باز شدن در مو ب تنم سیخ شد و صاف نشستم..×مث اینکه خیلی خوشانسی بچه جون..یکی تورو ندیده خرید ولی..گفت 1 ماه باید بره سفر و بعد 1 ماه میاد و میبرتت..و تو توی این 1 ماه پیش من میمونی و اصلا فکر فرار از خونه ب سرت نزنه..حق بیرون رفتن از اتاقت رو نداری!
با اینکه زندانی شده بودم تو این اتاق ب شدت خوشحال شدم ک 1 ماه وقت دارم و اشکام جاری شدن.
×چیشد چرا گریه میکنی؟
+م..من..ازتون..ممنونم
×بچه جون من ک کاری نکردم..
لبخندی زدم و اشکام رو پاک کردم.خودمم نمیدونستم چرا تشکر میکنم.
.......
"هیونجین"
_سلام..با مدرسه هماهنگ کردی؟
×اره..نگران نباش پیدا میشه..
_امیدوارم..در جریان هستی ک 1 هفته گذشته؟
×بیا فقط امید داشته باشیم..
سری تکون دادم و ب تی وی خاموش خیره شدم.انقدر این یک هفته درگیر فلیکس شده بودم و ن خواب داشتم ن خوراک...مدرسه ک هم ک نرفته بودم و تصمیم گرفتم ی یک ماهی مرخصی بگیرم بعدش برم.
با بغض شدیدی ک توی گلوم نشسته بود برای فلیکس تایپ کردم:_نمیخوای بیای خونه؟اون عفریته رفت خونه خودش ها!
و قطره های آب شوری بود ک روی گوشیم ریخت!
......
"فلیکس"
"یک هفته گذشته.. توی اتاقی ک زندانی شدم.. "
"انقدر بی حسم ک دیگ هیچی مث قبل خوشحالم نمیکنه"
"همش افتادم رو تخت و فکر میکنم!"
+قبول کن لیکس! تو لیاقت ی زندگی خوب رو نداری:)
"خیلی وقته قبول کردم!"
.......
صدای بارون رو می شنیدم ولی نمیتونستم لمسش کنم..با بغض ب دیوار تکیه دادم و اشک ریختم..
+چیکار کردم مگ؟
+هیچوقت دل کسیو نشکستم..
+یعنی من لایق این همه دردم؟
محکم سرمو ب دیوار کوبیدم و جیغ کشیدم..
+قرصامو میخوام..لعنتی من بدون اونا میمیرم خدایا...
+یعنی انقدر بدبخت شدم ک نیاز پیدا کردم بهشون؟
چندبار پشت سرهم سرمو ب دیوار کوبیدم و با حس داغی پشت سرم ب ارامش رسیدم.
کم کمچشمام خمار شد و بعد هم بسته شدن.
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱] [𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭_𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐋𝐢𝐟𝐞_𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐁𝐚𝐛𝐲?] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [اون خود دردسر بود... و من درگیر ی دردسر بزرگ شدم به اسم "عشق" ! ]