30
3 ماه بعد
×بعدش چیشد پاپا
+عام..میخواد توی کلاب رو بدونه هیون..
_بعدش ی سری اتفاقات افتاد ک ب درد تو نمیخوره بچه جون
×پاپا میبینی اپا چقدر بده
خنده ای کردم و با گونه های قرمز شده گفتم:
+خب از کلاب میگذریم..بعدش روز ها رد میشدن و چانی هیونگ سلامتشو ب دست میاورد..
×مگ چانی هیونگی چ اتفاقی براش افتاده بود؟
+چانی هیونگی تصادف کرده بود
×وای خدای من چطوری؟؟چرااا؟؟ انقدر یهویی
+اره..لینو بهش زده بود..از قصد..فک میکرد کشتتش و کارش تمومه ولی چانی هیونگی زنده موند..
×لینو؟لینو کیه؟
_دوست پسر سابق چانی هیونگ
×اوه..خب چرا باید با ماشین بهش بزنه؟
+خب..لینو از بچگی مشکلات روانی داشته..وقتی عصبی/ناراحته رفتارش دست خودش نیست..دست ب کارای وحشتناکی میزنه..قبل از اینکه با چان آشنا بشه فقط ی خلافکار ساده بود..ولی همین ک با چان وارد رابطه شد مث اینکه خانوادش میفهمن و..خب قطعا لحظات ناخوشایندی براش بوده..و اعصابش بهم ریخته و..
_مامان باباش رو با چاقو ب طرز وحشیانه ای کشت..
+هی تو اینو نباید بهش میگفتی این خیلی خشنه
×ولی پاپا میخواستم بدونم
_و بعدش حس عذاب داشته..رفته پیش چانی هیونگی و بهش گفته و چان هم فهمیده این مشکل داره تحویل پلیس دادتش..
+از همون موقع لینو از چان متنفر میشه و تصمیم میگیره انتقام بگیره..
×لینو الان کجاس پاپا؟
+عام..
_نمیدونیم نیکی
×چرا اپا؟
_چون فرار کرد
×اوه..چانی هیونگی چیشد؟
+چانی هیونگ خوب شد و حافظش رو بدست آورد و با مینی خوشحاله کیوتی
×پاپا تو دلت برای لینو تنگ شده؟
+حقیقتا خیلی زیاد..اینکه بعدا همچین حقایق ترسناکی رو از دوست دوران نوجوونیت بفهمی یکم دردناکه
×اوهوم
×خب رسیدیم بخش مورد علاقه اپا
من و نیکی خنده ای کردیم و هیونجین با لبخند ادامه داد:
_بعدش پاپا و اپا ازدواج کردن
×ن اپا تو همیشه ی تیکه رو نمیگی
با ب یاد آوردن اون خاطره زدم زیر خنده و نیکی هم خندید.
هیونجین با اخم مصنوعی ادامه داد:×بعدش وسط مراسم اپا از دیدن پاپا هول شد پاش گیر کرد افتاد..شما دوتا هم کم کاری نکردید کلی خندیدین بهم
من و نیکی بلندتر از قبل خندیدیم و هیونجین هم خندش گرفت.
×بعدش هم رسیدیم خونه و شما نزاشتید تا صبح بخوابم
+یااااااااااح
_بچه تو خودت فضولی وگرنه این خونه چند طبقه داره
نیکی قرمز شد و گفت:
×اصلا هرچی
+ولی من عاشق این تیکم
_منم
×کدوم تیکه پاپا؟
+ک پسر کوچولومون استعداد دنسش شکوفا شد و الان بهترین دنسر کلاسشه
نیکی لبخند کیوتی زد و گونمو بوس کرد.
+عاخ قلبم
_یاح من چی
×تورو بوس نمیکنم اپا
_هی..لعنتی تو از من ب وجود اومدی
×ولی پاپا رو بیشتر دوس دارم
+اپا ناراحت شد نیکی
×اپا خیلی لوس بازی در میاره ایش..
و سریع گونه هیونجین رو بوسید.
×خوبه؟
_بیا بغلم ببینم..
نیکی با ذوق روی پاهای هیونجین نشست و با هیجان خاصی داد زد:
×و این داستان خانواده هوانگ است
در باز شد و چان و مینی داخل شدن.
×سلام
×سلام چانی هیونگی
×چطوری کیوتی
×داشتیم داستان خانواده هوانگ رو تعریف میکردیم
مینی با کیوت ترین حالت ممکن گفت:
×هین.. بدون مینی؟
نیکی لباشو اویزون کرد و ب چمنا اشاره کرد:
×هیونگی بشین اینجا دوباره تعریف میکنم
×چانی هیونگی هم گوش میده نیکی
نیکی با ذوق از روی پاهای هیونجین بلند شد و روی چمنا روبروی سونگمین و چان نشست.
با لبخند ب هیونجین خیره شده بودم و اونم ب من خیره شده بود.
لب زد:_دوست دارم
لب زدم:
+من بیشتر ددی!
..........
خب گایز پینک چاکلت تموم شد
حقیقتا اولین فیکم بود و ازش انتظاری ندارم
شاید پر از عیب باشه ولی برای فیک های بعدی بیشتر تلاش میکنم ک بهتر بشه♡
دوستتون دارم و قول میدم فیک بعدی رو هم خیلی سریع شروع کنم
کیتن خیلی سریع با فیک بعدی میاد^-^
ممنونم از همه کسایی ک نظر میدادن♡1400/2/11
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐏𝐢𝐧𝐤 𝐜𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞'
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] [𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱] [𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭_𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐋𝐢𝐟𝐞_𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐁𝐚𝐛𝐲?] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [اون خود دردسر بود... و من درگیر ی دردسر بزرگ شدم به اسم "عشق" ! ]