جنی داروش رو خورد و روی تخت دراز کشید
-لیسا؟
لیسا به جنی نگاه کرد: هوم؟
-بیا بخوابیم
لیسا لامپ رو خاموش کرد و کنار جنی خوابید
جنی بغل لیسا رفت و سرش رو توی گردن لیسا برد
لیسا موهای جنی رو بو کشید و گذاشت عطر جنی آرامش رو وارد روحش کنه
-سرت هنوز هم درد میکنه؟
-یکم
-مسکن خوردی .یکم دیگه بهتر میشی
لیسا پیشونی جنی رو بوسید و زمزمه کرد: جنی من...
جنی سرفه آرومی کرد و گفت: لیسا؟ موهام رو نوازش کن
-نوازش کنم؟
-اوهوم.تا موقعی که خوابم ببره
لیسا لبخندی زد: هرچی که تو بگی بیبی!
لیسا مشغول نوازش و بازی با موهای جنی شد
جنی توی آغوش لیسا به خواب رفت.
لیسا به جنی نگاه کرد و بوسه آرومی روی لب هاش زد. زمزمه کرد:تو چرا انقدر خوشگلی فرشته ی من؟
شب دیر وقت بود اما لیسا می دونست امشب هم مثل شب های قبل خوابش نمیبره.
بوسه دیگه ای روی لب های نیمه بازجنی زد و آروم از کنارش بلند شد.
چراغ خواب رو روشن کرد وپشت میز تحریر نشست .
مشغول مطالعه یکی از کتاب های علمی شد.سعی کرد ذهنش رو کمی خسته کنه تا بتونه بخوابه
تقریبا بیست دقیقه همینطور گذشت
چشم هاش کمی سنگین شده بودند. کتاب رو بست و خواست بلند بشه که صدایی شنید
تق تق! تق !تق تق !
تعجب کرد.این وقت شب چه خبره؟
به طرف در رفت و بازش کرد.پشت در جیسو رو دید که با لباس راحتی ایستاده
با اینکه توی تاریکی نمی تونست چهره جیسو رو واضح ببینه اما باز هم خوب به نظر نمی رسید
جیسو بدون حرفی وارد اتاق شد و روی زمین نشست.
لیسا تعجب کرده بود.
این دختره این وقت شب اینجا چی کار میکنه؟
در رو بست و نزدیک جیسو ایستاد: حالت خوبه؟
چطور می تونست حالش خوب باشه وقتی رزان اونجا نبود؟
با دیدن این اتاق دوباره خاطره هاش زنده و واضح شدند.دوست داشت رزان اونجا میبود تا بتونه دوباره بغلش کنه...فقط یک لحظه
چیز زیادی بود؟؟
-میشه من...یکم اینجا بمونم؟ دوباره برمیگردم اتاقم.فقط یکم...اینجا می مونم...
YOU ARE READING
sweet punishment (jenlisa)
Fanfictionهمه ی ما توی زندگی اشتباه های زیادی مرتکب شدیم که به ناچار مجازات اون ها رو هم چشیدیم.طوری که اگه به عقب برگردیم هرگز دیگه اون اشتباه رو تکرار نمیکنیم.اما لیسا حتی اگر به عقب برگرده باز هم همون اشتباه رو تکرار میکنه همون اشتباهی که مجازاتش شیرین تری...