After story

620 69 65
                                    

لیسا دست یخ زده از سرمای جنی رو گرفت و توی جیبش کرد: دستکش نپوشیدی دستت یخ زده

جنی با دست آزادش کلاه پشمی روی سرش رو پایین تر کشید و گفت: از دستکش خوشم نمیاد

وارد فروشگاه لباس فروشی شدند

لیسا بلافاصله وقتی متوجه همهمه و سروصدای داخل فروشگاه شد دستاش رو روی گوش های جنی گذاشت و به خودش نزدیکترش کرد

جنی با لبخندی که روی لبش بود دست های لیسا رو پایین آورد و گفت: من خوبم عزیزم

-مطمئنی؟

-اوهوم. چون تو کنارمی

و بهم لبخند زدند

وارد قسمت لباس های مردانه شدند

-چی می خوای براش بگیری؟

جنی پرسید

لیسا جواب داد: نمی دونم. یک هودی گرم؟ یا یک ژاکت؟

همونطور که دنبال یک لباس مناسب میگشتند جنی گفت: برای دیدنشون استرس نداری؟

-دارم. راستش خجالت هم می کشم. من همش بچه بازی در میاوردم و لببازی می کردم اما اونا همیشه کنارم بودند و باهام کنار می اومدند. برام از خانواده کمتر نبودند اما من توی این شش ماه حتی یکبار هم بهشون سر نزدم

-اشکالی نداره. از این به بعد سعی کن بیشتر هواشون رو داشته باشی

شش ماه ازموقعی که لیسا توی ساحل از جنی خواستگاری کرده بود میگذشت و لیسا توی این مدت حتی یکبار هم ازنایون و نامجون خبری نگرفته بود. اونا حتی این رو هم نمیدونستند که لیسا الان متاهله 

بعد اینکه خریدشون تموم شد به خونه برگشتن تا برای مهمونی امروزشون آماده بشن

امروز قرار بود همشون خونه نامجون برن و ناهار رو اونجا باشند

جنی و لیسا تقریبا آماده بودند که زنگ خونشون زده شد. صدایی از پشت در اومد: آماده این؟

جنی به لیسا گفت: رزانه.فکر کنم آماده شدند

شالش رو دور گردنش پیچید و بعد در رو باز کرد: الان میایم!

هر چهار دختر از آپارتمان خارج شدند و سوار تاکسی شدند

بعد از تقریبا بیست دقیقه به خونه نامجون رسیدند و پیاده شدند

جیسو به لیسا گفت: نمی خوام مضطربت کنم ولی اونا با اینکه تو یک لزبینی و با یک دختر ازدواج کردی کنارمیان؟

لیسا نفس عمیقی کشید و گفت: البته که نه اما مجبورن کنار بیان

بعد جلو رفت و زنگ در رو زد

بعد ثانیه ای در باز شد . وارد حیاط شدند و با آسانسور تا طبقه دهم رو رفتند

-کدوم واحده؟

sweet punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now