هر سه توی اتاق انتظار نشسته بودند
دکتر تونسته بود با شوک الکتریکی لیسا رو نجات بده و الان هم توی اتاق عمل بود
رز کنار جنی نشست و دستش رو گرفت: خوبی؟
اشکی از چشم های جنی پایین افتاد
-بسه جنی دیگه گریه نکن. اون خوب میشه باشه؟
-همش تقصیر من بود...من بهش گفتم حوصلم سر رفته و بریم بیرون. اگه من اون حرف رو نمیزدم این اتفاق ها نمی افتاد...
رزان آروم گفت: تقصیر تو نبود جنی
جنی دوباره شروع کرد به گریه کردن: اگه کاریش بشه من باید چیکار کنم؟؟
رز دستش رو روی شونه جنی گذاشت: اون چیزیش نمیشه جنی.اون دختر قوی ایه
دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
دخترا بلند شدند
-حالش خوبه؟
-عمل با موفقیت انجام شد و فعلا خطری نیست. باید بیدار بشه تا بتونیم وضعیتش رو بررسی کنیم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
-کجا میری؟
-می خوام برم پیش لیسا
جیسو دست جنی رو گرفت و مانعش شد: موهات بهم ریختست،رنگت عین گچ سفیده و لباس ها و دستات پر خون اند. به نظرت اگه لیسا تو رو اینجوری ببینه چه فکری میکنه؟
جنی چیزی نگفت
-برو خونه دوش بگیر و لباس هات رو عوض کن. رزان هم باهات میاد. من هم اینجا پیش لیسا ام هوم؟
جنی دست جیسو رو فشرد: ممنون
-یالا برو. اگه قبل از اومدنت بهوش اومد بهتون خبر میدم باشه؟
*****************************************************
*****************************************************
لیسا روی تخت بیمارستان خواب بود و به بدنش سرم و دستگاه های مختلف وصل بود
جنی وارد اتاق شد و با دیدن لیسا چشم هاش دوباره پر از اشک شدن
با قدم های لرزانش جلو رفت و روی صندلی نشست
دست سرد لیسا رو بین دستاش گرفت: لیسا؟...
دستش رو بوسید: اشکالی نداره اگه دیر بیدار بشی اما قول بده حتما بیدار بشی باشه؟
اشک روی صورتش رو پاک کرد و سرش رو روی شونه لیسا گذاشت: ببخشید. همش تقصیر من بود...
YOU ARE READING
sweet punishment (jenlisa)
Fanfictionهمه ی ما توی زندگی اشتباه های زیادی مرتکب شدیم که به ناچار مجازات اون ها رو هم چشیدیم.طوری که اگه به عقب برگردیم هرگز دیگه اون اشتباه رو تکرار نمیکنیم.اما لیسا حتی اگر به عقب برگرده باز هم همون اشتباه رو تکرار میکنه همون اشتباهی که مجازاتش شیرین تری...