Part 39

584 80 65
                                    

هر سه توی اتاق انتظار نشسته بودند

دکتر تونسته بود با شوک الکتریکی لیسا رو نجات بده و الان هم توی اتاق عمل بود

رز کنار جنی نشست و دستش رو گرفت: خوبی؟

اشکی از چشم های جنی پایین افتاد

-بسه جنی دیگه گریه نکن. اون خوب میشه باشه؟

-همش تقصیر من بود...من بهش گفتم حوصلم سر رفته و بریم بیرون. اگه من اون حرف رو نمیزدم این اتفاق ها نمی افتاد...

رزان آروم گفت: تقصیر تو نبود جنی

جنی دوباره شروع کرد به گریه کردن: اگه کاریش بشه من باید چیکار کنم؟؟

رز دستش رو روی شونه جنی گذاشت: اون چیزیش نمیشه جنی.اون دختر قوی ایه 

دکتر از اتاق عمل بیرون اومد

دخترا بلند شدند

-حالش خوبه؟

-عمل با موفقیت انجام شد و فعلا خطری نیست. باید بیدار بشه تا بتونیم وضعیتش رو بررسی کنیم

.

.

.

.

.

.

.

.

.

-کجا میری؟

-می خوام برم پیش لیسا

جیسو دست جنی رو گرفت و مانعش شد: موهات بهم ریختست،رنگت عین گچ سفیده و لباس ها و دستات پر خون اند. به نظرت اگه لیسا تو رو اینجوری ببینه چه فکری میکنه؟

جنی چیزی نگفت

-برو خونه دوش بگیر و لباس هات رو عوض کن. رزان هم باهات میاد. من هم اینجا پیش لیسا ام هوم؟

جنی دست جیسو رو فشرد: ممنون

-یالا برو. اگه قبل از اومدنت بهوش اومد بهتون خبر میدم باشه؟

*****************************************************

*****************************************************

لیسا روی تخت بیمارستان خواب بود و به بدنش سرم و دستگاه های مختلف وصل بود 

جنی وارد اتاق شد و با دیدن لیسا چشم هاش دوباره پر از اشک شدن

با قدم های لرزانش جلو رفت و روی صندلی نشست

دست سرد لیسا رو بین دستاش گرفت: لیسا؟...

دستش رو بوسید: اشکالی نداره اگه دیر بیدار بشی اما قول بده حتما بیدار بشی باشه؟

اشک روی صورتش رو پاک کرد و سرش رو روی شونه لیسا گذاشت: ببخشید. همش تقصیر من بود...

sweet punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now